آخرین به‌روزرسانی:

Contour

ˈkɑːntʊr ˈkɒntʊə

گذشته‌ی ساده:

contoured

شکل سوم:

contoured

سوم‌شخص مفرد:

contours

وجه وصفی حال:

contouring

شکل جمع:

contours

توضیحات:

همچنین می‌توان از contour line به‌ جای contour در معنای دوم استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

نما، کناره‌نما، حاشیه، کناره، لبه (ساحل و رشته‌کوه و غیره)

the contour of Sabalan's mountains at night

نمای کوه‌های سبلان در شب

the contour of a statue

کناره‌نمای مجسمه

noun countable

جغرافیا خط تراز، خط کانتوری (در نقشه)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The geologist studied the contour to understand the landform's geological history.

زمین‌شناس برای درک تاریخچه‌ی زمین‌شناسی شکل زمین، خط تراز را مطالعه کرد.

The contour lines on the map helped the explorers identify potential water sources in the area.

خطوط کانتوری روی نقشه به کاوشگران کمک کرد تا منابع آبی بالقوه در منطقه را شناسایی کنند.

verb - transitive

جغرافیا با خط تراز نشان دادن (پستی و بلندی)، خط تراز کشیدن (روی نقشه)

He contoured the landscape to accurately represent the natural contours of the terrain.

او برای نمایش دقیق خطوط تراز طبیعی زمین چشم‌انداز را با خط تراز نشان داد.

The surveyor contoured the topographic map.

نقشه‌بردار روی نقشه‌ی توپوگرافی خط تراز کشید.

noun

شکل، حالت، ساختار (کلی) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)

The car's sleek contour made it appear more aerodynamic.

ساختار براق این خودرو باعث شده تا آیرودینامیک‌تر به نظر برسد.

She carefully traced the contour of her face.

به‌دقت شکل صورتش را ترسیم کرد.

noun countable

زبان‌شناسی منحنی آهنگ (تغییر معمولاً معنی‌دار در لحن در گفتار)

The speaker's skilled use of contour made the story come alive.

.استفاده‌ی ماهرانه٬ی گوینده از منحنی آهنگ داستان را زنده کرد

Her voice rose and fell in a captivating contour.

صدایش در یک منحنی آهنگ جذاب بالا و پایین می‌رفت.

adjective

در امتداد خطوط تراز

contour farming

کشت‌وکار در امتداد خطوط تراز

adjective

هم‌تراز، هم‌ریخت (با چیز دیگر)

The contour chair conformed perfectly to my body.

صندلی هم‌ریخت کاملاً با بدن من مطابقت داشت.

The contour lenses of my sunglasses shielded my eyes from the sun's harmful rays.

لنزهای هم‌تراز عینک آفتابی من از چشمانم در برابر اشعه‌های مضر خورشید محافظت می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a contour table fitting the curve of the wall

میز هم‌ریخت با انحنای دیوار

verb - transitive

در مسیر خطوط تراز ساختن (جاده)

The engineers contoured the highway.

مهندسان بزرگراه را در مسیر خطوط تراز ساختند.

The city planners contoured the sidewalks.

برنامه‌ریزان شهری پیاده‌روها را در مسیر خطوط تراز ساختند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد contour

  1. noun outline, profile
    Synonyms:
    shape form figure lines lineament silhouette delineation curve figuration relief

ارجاع به لغت contour

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contour» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/contour

لغات نزدیک contour

پیشنهاد بهبود معانی