فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Contour

ˈkɑːntʊr ˈkɒntʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    contoured
  • شکل سوم:

    contoured
  • سوم شخص مفرد:

    contours
  • وجه وصفی حال:

    contouring
  • شکل جمع:

    contours

توضیحات

همچنین می‌توان از contour line به‌ جای contour در معنای دوم استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    نما، کناره‌نما، حاشیه، کناره، لبه (ساحل و رشته‌کوه و غیره)
    • - the contour of Sabalan's mountains at night
    • - نمای کوه‌های سبلان در شب
    • - the contour of a statue
    • - کناره‌نمای مجسمه
  • noun countable
    جغرافیا خط تراز، خط کانتوری (در نقشه)
    • - The geologist studied the contour to understand the landform's geological history.
    • - زمین‌شناس برای درک تاریخچه‌ی زمین‌شناسی شکل زمین، خط تراز را مطالعه کرد.
    • - The contour lines on the map helped the explorers identify potential water sources in the area.
    • - خطوط کانتوری روی نقشه به کاوشگران کمک کرد تا منابع آبی بالقوه در منطقه را شناسایی کنند.
  • verb - transitive
    جغرافیا با خط تراز نشان دادن (پستی و بلندی)، خط تراز کشیدن (روی نقشه)
    • - He contoured the landscape to accurately represent the natural contours of the terrain.
    • - او برای نمایش دقیق خطوط تراز طبیعی زمین چشم‌انداز را با خط تراز نشان داد.
    • - The surveyor contoured the topographic map.
    • - نقشه‌بردار روی نقشه‌ی توپوگرافی خط تراز کشید.
  • noun
    شکل، حالت، ساختار (کلی) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
    • - The car's sleek contour made it appear more aerodynamic.
    • - ساختار براق این خودرو باعث شده تا آیرودینامیک‌تر به نظر برسد.
    • - She carefully traced the contour of her face.
    • - به‌دقت شکل صورتش را ترسیم کرد.
  • noun countable
    زبان‌شناسی منحنی آهنگ (تغییر معمولاً معنی‌دار در لحن در گفتار)
    • - The speaker's skilled use of contour made the story come alive.
    • - .استفاده‌ی ماهرانه٬ی گوینده از منحنی آهنگ داستان را زنده کرد
    • - Her voice rose and fell in a captivating contour.
    • - صدایش در یک منحنی آهنگ جذاب بالا و پایین می‌رفت.
  • adjective
    در امتداد خطوط تراز
    • - contour farming
    • - کشت‌وکار در امتداد خطوط تراز
  • adjective
    هم‌تراز، هم‌ریخت (با چیز دیگر)
    • - The contour chair conformed perfectly to my body.
    • - صندلی هم‌ریخت کاملاً با بدن من مطابقت داشت.
    • - The contour lenses of my sunglasses shielded my eyes from the sun's harmful rays.
    • - لنزهای هم‌تراز عینک آفتابی من از چشمانم در برابر اشعه‌های مضر خورشید محافظت می‌کرد.
    • - a contour table fitting the curve of the wall
    • - میز هم‌ریخت با انحنای دیوار
  • verb - transitive
    در مسیر خطوط تراز ساختن (جاده)
    • - The engineers contoured the highway.
    • - مهندسان بزرگراه را در مسیر خطوط تراز ساختند.
    • - The city planners contoured the sidewalks.
    • - برنامه‌ریزان شهری پیاده‌روها را در مسیر خطوط تراز ساختند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد contour

  1. noun outline, profile
    Synonyms: curve, delineation, figuration, figure, form, lineament, lines, relief, shape, silhouette

ارجاع به لغت contour

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contour» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contour

لغات نزدیک contour

پیشنهاد بهبود معانی