با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Shadow

ˈʃædoʊ ˈʃædəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shadowed
  • شکل سوم:

    shadowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    shadows
  • وجه وصفی حال:

    shadowing
  • شکل جمع:

    shadows

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
سایه، ظل، تاریکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- At noontime a person's shadow becomes smaller.
- هنگام ظهر سایه‌ی انسان کوتاه‌تر می‌شود.
- Her profile had cast a shadow on the wall.
- سایه‌ی نیمرخ او بر دیوار افتاده بود.
- sin and her shadow death
- (میلتون) گناه و سایه‌ی او: مرگ
- the shadow of a fat man
- سایه‌ی مردی چاق
- Night's shadows rose from the east.
- تاریکی شب از خاور به پا خاست.
- The bad news cast a shadow on everyone.
- آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.
- After the illness, he was a mere shadow of his former self.
- پس از بیماری او فقط سایه‌ای از شکل سابقش بود.
- He had to live under the shadow of his handsome, talented brother.
- او ناچار بود تحت‌الشعاع برادر خوش‌قیافه و پر‌استعداد خود باقی بماند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
رد، اثر، نشان
noun countable
وهم، خواب، خیال
- to chase after shadows
- دنبال خواب و خیال رفتن
- He lives in a world of shadows.
- او در عالم اوهام زندگی می‌کند.
verb - transitive
سایه افکندن
verb - transitive
دنبال کردن، ردگیری کردن
- Two detectives were assigned to shadow the Russian spy everywhere.
- دو کارآگاه مأمور شدند که جاسوس روسی را در همه‌جا تعقیب کنند.
verb - transitive
پناه دادن، محافظت کردن
verb - transitive
پنهان کردن
adjective
سایه‌دار، موجب وهم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shadow

  1. noun darkness
    Synonyms: adumbration, cover, dark, dimness, dusk, gloom, obscuration, obscurity, penumbra, protection, shade, shelter, umbra, umbrage
    Antonyms: brightness, light
  2. noun hint, suggestion
    Synonyms: breath, intimation, memento, relic, smack, suspicion, tincture, tinge, touch, trace, vestige
    Antonyms: information
  3. verb make dark
    Synonyms: adumbrate, becloud, bedim, cast a shadow, cloud, darken, dim, gray, haze, inumbrate, obscure, overcast, overcloud, overhang, overshadow, screen, shade, shelter, shield, umbrage, veil
    Antonyms: brighten, lighten
  4. verb follow secretly
    Synonyms: dog, keep in sight, pursue, spy on, stalk, tag, tail, trail, watch

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده shadow

ارجاع به لغت shadow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shadow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shadow

لغات نزدیک shadow

پیشنهاد بهبود معانی