فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Breath

breθ breθ

شکل جمع:

breaths

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B1

دم، نفس، نسیم، (مجازاً) نیرو، جان، رایحه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Each breath that is drawn extends life...

هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است ...

to take a deep breath

نفس عمیقی کشیدن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He had little breath left for running.

به واسطه‌ی دویدن نفس نداشت.

He got his breath back.

نفسش جا آمد.

the breath of the fire

دم آتش

the breath from the well

بخار چاه، دم چاه

I could smell the whisky on his breath.

از دهانش بوی ویسکی می‌آمد، بوی ویسکی را از نفسش احساس می‌کردم.

the breath of roses in the garden

بوی گل محمدی در باغ

a breath of fresh air

نسیمی از هوای تازه

He disappeared in one breath.

در یک دم ناپدید شد.

breath group

گروه تک دمی، گروه نفسی

No breath of objection was heard.

هیچ زمزمه‌ی مخالفتی شنیده نشد.

He is out of breath from the running.

به‌دلیل دویدن از نفس افتاده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد breath

  1. noun respiration
    Synonyms:
    breathing respiration inhalation exhalation inspiration expiration gasp pant wheeze animation gulp eupnea insufflation
  1. noun wind or something in the air
    Synonyms:
    smell odor aroma whiff puff gust waft zephyr breeze vapor flutter sigh flatus
  1. noun respite, break
    Synonyms:
    rest break pause breather respite moment instant second ten blow breathing space
  1. noun hint, suggestion
    Synonyms:
    hint touch trace suggestion whisper undertone streak whiff shade suspicion murmur soupçon dash

Collocations

bad breath

بوی بد دهان

out of breath

از نفس افتادن، نفس نفس زدن

be short of breath

دچار تنگی نفس بودن، تنگی نفس داشتن

catch one's breath

برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

draw breath

دم زدن، نفس کشیدن

Collocations بیشتر

get one's breath back

نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)

Idioms

a breath of air

هوای تازه، تغییر محیط

hold one's breath

نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

in the same breath

در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه

بلافاصله

save one's breath

وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن

از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن

take one's breath away

(از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن

Idioms بیشتر

the breath of life

نور چشم، مایه‌ی لذت و خوشی، مورد نیاز مبرم

under one's breath

زیر لبی، آهسته، پچ‌پچ‌کنان

لغات هم‌خانواده breath

ارجاع به لغت breath

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «breath» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/breath

لغات نزدیک breath

پیشنهاد بهبود معانی