گذشتهی ساده:
puffedشکل سوم:
puffedسومشخص مفرد:
puffsوجه وصفی حال:
puffingشکل جمع:
puffsنفسنفس زدن
He was puffing heavily when he reached the top of the hill.
وقتی که به سر تپه رسید سخت نفسنفس میزد.
After running up the stairs, I had to stop and puff for a few moments.
بعد از دویدن از پلهها مجبور شدم چند لحظه بایستم و نفسنفس بزنم.
پک زدن، کشیدن (سیگار و پیپ و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He kept puffing at his cigarette.
او مرتباً به سیگار خود پک میزد.
The old man sat on the bench, puffing on his pipe, lost in thought.
پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و در فکر فرو رفته بود و به پیپش پک میزد.
She likes to puff on her cigarette while sipping coffee in the morning.
دوست دارد صبح هنگام نوشیدن قهوه، سیگارش را بکشد.
بیرون دادن، بیرون آمدن، بیرون آوردن (دود و غیره)
The locomotive was exhaling puffs of smoke into the blue sky.
لوکوموتیو تودههای دود را به طرف آسمان آبی بیرون میفرستاد.
The locomotive's engine puffed clouds of steam into the sky.
موتور لوکوموتیو تودههای بخار را به سمت آسمان بیرون داد.
پک (سیگار)
She enjoyed the occasional puff of a fine Cuban cigar.
از پک گاهوبیگاه یک سیگار کوباییاش لذت میبرد.
Give me another puff of your cigarette!
یک پک دیگر از سیگارت به من بده!
The puff of his cigar filled the room with a rich aroma.
پک سیگار برگش اتاق را با عطری سرشار کرد.
توده، حجم، وزش (باد) (در مقیاس کوچک)
A sudden puff of wind sent the paper airplane soaring through the air.
تودهی باد ناگهانی، هواپیمای کاغذی را در هوا به پرواز درآورد.
A puff of wind sent the leaves swirling in the air.
تودهی باد باعث چرخیدن برگها در هوا شد.
A strong puff of wind blew the paper away.
وزش تند باد کاغذ را برد.
غذا و آشپزی خوردنی پفدار (مانند پفک و نان خامهای و غیره)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
The puff melted in my mouth.
پفک در دهانم آب شد.
The bakery offers a delectable assortment of fruit puff pastries.
این شیرینیپزی مجموعهای دلپذیر از شیرینیهای پفدار میوهای را عرضه میکند.
تعریف اغراقآمیز
The article was filled with puff about the new product.
این مقاله پر از تعریف اغراقآمیز دربارهی محصول جدید بود.
The book review was nothing but puff.
نقد کتاب چیزی جز تعریف اغراقآمیز نبود.
تبلیغ اغراقآمیز کردن، بیش از واقع بزرگ کردن، مهم جلوه دادن
The critics continue to puff up the new movie.
منتقدان به تبلیغ اغراقآمیز از فیلم ادامه دادند.
The play got puffs from several newspapers.
روزنامههای متعدد از نمایش تعریف اغراقآمیز کردند.
The company's marketing team knows how to puff up their products to increase sales.
تیم بازاریابی این شرکت میداند که چگونه برای افزایش فروش، محصولات خود را مهم جلوه دهد.
فوت کردن، دمیدن
She puffed out the candle.
شمع را فوت کرد و آن را خاموش کرد.
I puffed into the pipe and dust came out from the other end.
در لوله فوت کردم و از آن سوی آن گردوخاک بیرون آمد.
پف کردن، ورم کردن، باد کردن، آماس کردن، متورم شدن
Her eyes had puffed up.
چشمانش پف کرده بود.
Lack of sleep caused her eyes to puff up.
کمخوابی باعث شد چشمانش ورم کند.
A sprained ankle puffs up.
مچ پای ضربدیده باد میکند.
پف، ورم، باد، آماس
There was a puff under each of his eyes.
زیر هر یک از چشمانش آماس دیده میشد.
She noticed a small puff on her arm.
متوجه ورم کوچکی روی بازویش شد.
پوشاک پف، قسمت پفکرده (روی لباس)
The puff on the collar of his jacket made him look very dapper.
پف روی یقهی ژاکتش او را بسیار شیک نشان میداد.
The puff on the hem of her skirt gave it a beautiful touch.
قسمت پفکردهی پاچهی دامنش حسی زیبا به آن بخشیده بود.
پف (صدای انفجار کوچک)
The sudden puff startled the cat.
پف ناگهانی گربه را متحیر کرد.
With a small puff, the balloon burst.
پس از پف کوچک، بادکنک ترکید.
پاره (ابر)
The puff of clouds in the sky looked like cotton candy.
پارهی ابرها در آسمان شبیه پشمک بود.
A puff of dark clouds signaled an approaching storm.
پارهی ابرهای تیره خبر از نزدیک شدن طوفان داد.
آرایش و پیرایش ابر، پد
She used a delicate puff to add a touch of shimmer to the model's cheeks.
از یک ابر ظریف استفاده کرد تا درخشندگی را به گونههای مدل بیفزاید.
She always kept a puff in her cosmetic bag.
او همیشه یک ابر در کیف لوازم آرایش خود قرار میداد.
پف (مو)، موی پفکرده
The stylist added some volume to her hair by creating puffs.
این آرایشگر با ایجاد پف، کمی به موهای او حجم داد.
She brushed her long locks before bed, trying to prevent any puffs in the morning.
قبل از خواب موهای بلند خود را شانه زد و سعی کرد از موی پفکرده در صبح جلوگیری کند.
روتختی (لحافمانند و پفکرده)
The colorful puff added a touch of warmth and comfort to the bedroom.
روتختی رنگارنگ حس گرما و راحتی را به اتاقخواب افزود.
This puff made the bed look inviting.
این روتختی باعث میشد تختخواب جذاب به نظر برسد.
پفکی، اغراقآمیز (تعریف و تبلیغ و غیره)
The company's marketing team created a puff campaign to attract new customers.
تیم بازاریابی این شرکت کمپینی پفکی برای جذب مشتریان جدید شکل داد.
his puff comments during the interview
نظرات اغراقآمیز او حین مصاحبه
منفجر شدن، ترکیدن، منفجر کردن
Flak was puffing all around our airplane.
گلولههای توپ ضد هوایی در اطراف هواپیمای ما منفجر میشد.
When I opened the bag of chips, it puffed up.
وقتی بستهی چیپس را باز کردم، ترکید.
1- نفسنفس زدن، هوفهوف کردن، هفهفو شدن 2- خشم نمایی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «puff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/puff