با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Puff

pʌf pʌf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    puffed
  • شکل سوم:

    puffed
  • سوم‌شخص مفرد:

    puffs
  • وجه وصفی حال:

    puffing
  • شکل جمع:

    puffs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
نفس‌نفس زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He was puffing heavily when he reached the top of the hill.
- وقتی که به سر تپه رسید سخت نفس‌نفس می‌زد.
- After running up the stairs, I had to stop and puff for a few moments.
- بعد از دویدن از پله‌ها مجبور شدم چند لحظه بایستم و نفس‌نفس بزنم.
verb - intransitive verb - transitive
پک زدن، کشیدن (سیگار و پیپ و غیره)
- He kept puffing at his cigarette.
- او مرتباً به سیگار خود پک می‌زد.
- The old man sat on the bench, puffing on his pipe, lost in thought.
- پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و در فکر فرو رفته بود و به پیپش پک می‌زد.
- She likes to puff on her cigarette while sipping coffee in the morning.
- دوست دارد صبح هنگام نوشیدن قهوه، سیگارش را بکشد.
verb - intransitive verb - transitive
بیرون دادن، بیرون آمدن، بیرون آوردن (دود و غیره)
- The locomotive was exhaling puffs of smoke into the blue sky.
- لوکوموتیو توده‌های دود را به طرف آسمان آبی بیرون می‌فرستاد.
- The locomotive's engine puffed clouds of steam into the sky.
- موتور لوکوموتیو توده‌های بخار را به سمت آسمان بیرون داد.
noun countable
پک (سیگار)
- She enjoyed the occasional puff of a fine Cuban cigar.
- از پک گاه‌وبیگاه یک سیگار کوبایی‌اش لذت می‌برد.
- Give me another puff of your cigarette!
- یک پک دیگر از سیگارت به من بده!
- The puff of his cigar filled the room with a rich aroma.
- پک سیگار برگش اتاق را با عطری سرشار کرد.
noun countable
توده، حجم، وزش (باد) (در مقیاس کوچک)
- A sudden puff of wind sent the paper airplane soaring through the air.
- توده‌ی باد ناگهانی، هواپیمای کاغذی را در هوا به پرواز درآورد.
- A puff of wind sent the leaves swirling in the air.
- توده‌ی باد باعث چرخیدن برگ‌ها در هوا شد.
- A strong puff of wind blew the paper away.
- وزش تند باد کاغذ را برد.
noun countable
غذا و آشپزی خوردنی پف‌دار (مانند پفک و نان خامه‌ای و غیره)
- The puff melted in my mouth.
- پفک در دهانم آب شد.
- The bakery offers a delectable assortment of fruit puff pastries.
- این شیرینی‌پزی مجموعه‌ای دلپذیر از شیرینی‌های پف‌دار میوه‌ای را عرضه می‌کند.
noun countable informal
تعریف اغراق‌آمیز
- The article was filled with puff about the new product.
- این مقاله پر از تعریف اغراق‌آمیز درباره‌ی محصول جدید بود.
- The book review was nothing but puff.
- نقد کتاب چیزی جز تعریف اغراق‌آمیز نبود.
verb - transitive informal
تبلیغ اغراق‌آمیز کردن، بیش از واقع بزرگ کردن، مهم جلوه دادن
- The critics continue to puff up the new movie.
- منتقدان به تبلیغ اغراق‌آمیز از فیلم ادامه دادند.
- The play got puffs from several newspapers.
- روزنامه‌های متعدد از نمایش تعریف اغراق‌آمیز کردند.
- The company's marketing team knows how to puff up their products to increase sales.
- تیم بازاریابی این شرکت می‌داند که چگونه برای افزایش فروش، محصولات خود را مهم جلوه دهد.
verb - intransitive verb - transitive
فوت کردن، دمیدن
- She puffed out the candle.
- شمع را فوت کرد و آن‌ را خاموش کرد.
- I puffed into the pipe and dust came out from the other end.
- در لوله فوت کردم و از آن سوی آن گردوخاک بیرون آمد.
verb - intransitive verb - transitive
پف کردن، ورم کردن، باد کردن، آماس کردن، متورم شدن
- Her eyes had puffed up.
- چشمانش پف کرده بود.
- Lack of sleep caused her eyes to puff up.
- کم‌خوابی باعث شد چشمانش ورم کند.
- A sprained ankle puffs up.
- مچ پای ضرب‌دیده باد می‌کند.
noun
پف، ورم، باد، آماس
- There was a puff under each of his eyes.
- زیر هر یک از چشمانش آماس دیده می‌شد.
- She noticed a small puff on her arm.
- متوجه ورم کوچکی روی بازویش شد.
noun
پوشاک پف، قسمت پف‌کرده (روی لباس)
- The puff on the collar of his jacket made him look very dapper.
- پف روی یقه‌ی ژاکتش او را بسیار شیک نشان می‌داد.
- The puff on the hem of her skirt gave it a beautiful touch.
- قسمت پف‌کرده‌ی پاچه‌ی دامنش حسی زیبا به آن بخشیده بود.
noun
پف (صدای انفجار کوچک)
- The sudden puff startled the cat.
- پف ناگهانی گربه را متحیر کرد.
- With a small puff, the balloon burst.
- پس از پف کوچک، بادکنک ترکید.
noun
پاره (ابر)
- The puff of clouds in the sky looked like cotton candy.
- پاره‌ی ابرها در آسمان شبیه پشمک بود.
- A puff of dark clouds signaled an approaching storm.
- پاره‌ی ابرهای تیره خبر از نزدیک شدن طوفان داد.
noun
آرایش و پیرایش ابر، پد
- She used a delicate puff to add a touch of shimmer to the model's cheeks.
- از یک ابر ظریف استفاده کرد تا درخشندگی را به گونه‌های مدل بیفزاید.
- She always kept a puff in her cosmetic bag.
- او همیشه یک ابر در کیف لوازم آرایش خود قرار می‌داد.
noun
پف (مو)، موی پف‌کرده
- The stylist added some volume to her hair by creating puffs.
- این آرایشگر با ایجاد پف، کمی به موهای او حجم داد.
- She brushed her long locks before bed, trying to prevent any puffs in the morning.
- قبل از خواب موهای بلند خود را شانه زد و سعی کرد از موی پف‌کرده‌ در صبح جلوگیری کند.
noun
روتختی (لحاف‌مانند و پف‌کرده)
- The colorful puff added a touch of warmth and comfort to the bedroom.
- روتختی رنگارنگ حس گرما و راحتی را به اتاق‌خواب افزود.
- This puff made the bed look inviting.
- این روتختی باعث می‌شد تختخواب جذاب به نظر برسد.
adjective
پفکی، اغراق‌آمیز (تعریف و تبلیغ و غیره)
- The company's marketing team created a puff campaign to attract new customers.
- تیم بازاریابی این شرکت کمپینی پفکی برای جذب مشتریان جدید شکل داد.
- his puff comments during the interview
- نظرات اغراق‌آمیز او حین مصاحبه
verb - intransitive verb - transitive
منفجر شدن، ترکیدن، منفجر کردن
- Flak was puffing all around our airplane.
- گلوله‌های توپ ضد هوایی در اطراف هواپیمای ما منفجر می‌شد.
- When I opened the bag of chips, it puffed up.
- وقتی بسته‌ی چیپس را باز کردم، ترکید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد puff

  1. noun blast of air
    Synonyms: breath, draft, drag, draught, draw, emanation, flatus, flurry, gust, pull, smoke, waft, whiff, wind, wisp
  2. noun advertisement
    Synonyms: advertising, blurb, boost, buildup, commendation, favorable mention, good word, hype, laudation, plug, praise, press-agentry, promo, promotion, publicity, puffery, push, sales talk, write-up
  3. verb inhale or exhale air
    Synonyms: blow, breathe, distend, drag, draw, enlarge, fill, gasp, gulp, heave, huff, huff and puff, inflate, pant, pull at, pull on, smoke, suck, swell, wheeze, whiff
  4. verb publicize
    Synonyms: admire, advertise, ballyhoo, blow up, build, commend, congratulate, cry, flatter, hype, overpraise, plug, praise, press-agent, promote, push
    Antonyms: conceal, hide, secret

Idioms

  • huff and puff

    1- نفس‌نفس زدن، هوف‌هوف کردن، هف‌هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

ارجاع به لغت puff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «puff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/puff

لغات نزدیک puff

پیشنهاد بهبود معانی