فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wind

wɪnd waɪnd wɪnd waɪnd

گذشته‌ی ساده:

wound

شکل سوم:

wound

سوم‌شخص مفرد:

winds

وجه وصفی حال:

winding

شکل جمع:

winds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

آب‌و‌هوا باد، نفخ، نفس، رد بو

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده

The wind is blowing in from Kharazm.

باد از جانب خوارزم می‌وزد.

north wind

باد شمال

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a cold wind

یک باد سرد

the wind section of the orchestra

بخش سازهای بادی ارکستر

Great events are in the wind.

رویدادهای بزرگی در شرف وقوع هستند.

A hound can wind a rabbit from far away.

یک سگ تازی می‌تواند از راه دور رد بوی یک خرگوش را بگیرد.

He is rich and full of wind.

او پولدار و پر باد و فیس است.

His words are mere wind; we will not surrender.

حرف‌های او چیزی جز باد هوا نیست؛ ما تسلیم نخواهیم شد.

His kick knocked the wind out of me.

لگد او نفس مرا برید.

to catch one's wind

نفس تازه کردن

the news is in the wind

خبر در افواه شایع است

to lose the wind of the deer

رد بوی آهو را گم کردن

noun countable

علامت، اشاره، آگاهی، خبر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

If the enemy gets any wind of this plan, we are finished.

اگر دشمن هرگونه اطلاعی از این نقشه به دست آورد کار ما تمام است.

to wind a horse

اسب را از نفس انداختن

noun countable

نیستی، هیچ، نابودی

verb - transitive

باد خورده کردن، در معرض باد گذاردن

verb - transitive

از نفس انداختن، خسته کردن

to be winded by a long run

با دویدن زیاد از نفس افتادن

verb - transitive

چرخاندن، پیچاندن، حلقه کردن

a watch that winds easily

ساعتی که به‌سهولت کوک می‌شود

to wind a watch

ساعت را کوک کردن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a winding staircase

پلکان مارپیچ

Homa wound the thread off the bobbin.

همان نخ را از دور ماسوره باز کرد.

The cave winds deep into the mountain.

غار به‌طور مارپیچ به درون کوه می‌رود.

Here the road winds to the left.

در اینجا جاده به سمت چپ می‌پیچد.

The snake wound itself around the tree.

مار خودش را دور درخت حلقه کرد.

a winding road

راه پر پیچ و خم

The infantry was slowly winding its way down the mountain.

پیاده‌نظام مسیر مارپیچی را به‌سوی پایین کوه به آهستگی طی می‌کرد.

I wound my arms around my child's neck.

بازوانم را دور گردن فرزندم حلقه کردم.

to wind a spool with thread

دور قرقره نخ پیچیدن

to wind a crank

هندل را چرخاندن

Turan Khanom wound the yarn into a ball.

توران خانم ریسمان را پیچید و به‌صورت گوی درآورد.

She is winding the bandage on her finger.

او دارد پانسمان را دور دستش می‌پیچد.

verb - intransitive

از نفس افتادن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wind

  1. noun air currents
    Synonyms:
    air breeze blow blast breath puff draft draught gust whiff zephyr flurry flutter gale whirlwind cyclone typhoon tempest wafting chinook mistral whisk
  1. noun warning, report
    Synonyms:
    notice hint suggestion clue inkling intimation tidings talk report rumor gossip whisper cue idle talk hot air babble
  1. verb bend, turn
    Synonyms:
    turn twist curve fold roll wrap curl loop deviate swerve distort meander ramble snake coil spiral enclose encircle cover envelop entwine twine wreathe crook screw wriggle zigzag slither corkscrew convolute furl weave reel
    Antonyms:
    straighten

Phrasal verbs

wind down

پایان دادن، خاتمه دادن، لغو کردن، پایان یافتن، به اتمام رسیدن، متوقف کردن

استراحت کردن، آرامیدن، آرام شدن، غنودن

wind off

(هر چیز پیچیده شده دور چیزی را) باز کردن، واپیچاندن

wind up

تمام کردن، پایان دادن، خاتمه دادن، (کسب‌وکار یا سازمان و غیره) بستن، تعطیل کردن

در شرایط بدی قرار گرفتن، از جای بدی سر درآوردن

Collocations

before the wind

(کشتی) هم‌مسیر باد، همراه بادی که از عقب کشتی می‌وزد، جلو باد

cast to the wind

برباد دادن

into the wind

در جهت وزش باد، همسوی باد

off the wind

(درحالی‌که) باد از عقب (کشتی و غیره) می‌وزد، پشت به باد

on the wind

تقریباً در جهت وزش باد

Collocations بیشتر

sail close to the wind

1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

stream winds

بادهای چرخشی

Idioms

between wind and water

در معرض خطر، پا در هوا، در وضع بد

break wind

گوزیدن، چسیدن، ضرطه در کردن

گوزیدن، چسیدن، گوز دادن، ضرطه دادن

get (or have) one's wind up

عصبی شدن یا بودن، دستپاچه شدن یا کردن، دلهره داشتن

get (or have) wind of

مطلع شدن، بو بردن، کاشف به عمل آوردن

how the wind blows (or lies)

چگونگی افکار عمومی وضع کلی، اوضاع و احوال

Idioms بیشتر

in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

درست در جهت مخالف باد

in the wind

در شرف وقوع، در حال روی دادن

sail close to the wind

1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

take the wind out of someone's sails

1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

ارجاع به لغت wind

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wind» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wind

لغات نزدیک wind

پیشنهاد بهبود معانی