آبوهوا باد، نفخ، نفس، رد بو
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی آبوهوا
The wind is blowing in from Kharazm.
باد از جانب خوارزم میوزد.
north wind
باد شمال
a cold wind
یک باد سرد
the wind section of the orchestra
بخش سازهای بادی ارکستر
Great events are in the wind.
رویدادهای بزرگی در شرف وقوع هستند.
A hound can wind a rabbit from far away.
یک سگ تازی میتواند از راه دور رد بوی یک خرگوش را بگیرد.
He is rich and full of wind.
او پولدار و پر باد و فیس است.
His words are mere wind; we will not surrender.
حرفهای او چیزی جز باد هوا نیست؛ ما تسلیم نخواهیم شد.
His kick knocked the wind out of me.
لگد او نفس مرا برید.
to catch one's wind
نفس تازه کردن
the news is in the wind
خبر در افواه شایع است
to lose the wind of the deer
رد بوی آهو را گم کردن
علامت، اشاره، آگاهی، خبر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
If the enemy gets any wind of this plan, we are finished.
اگر دشمن هرگونه اطلاعی از این نقشه به دست آورد کار ما تمام است.
to wind a horse
اسب را از نفس انداختن
نیستی، هیچ، نابودی
باد خورده کردن، در معرض باد گذاردن
از نفس انداختن، خسته کردن
to be winded by a long run
با دویدن زیاد از نفس افتادن
چرخاندن، پیچاندن، حلقه کردن
a watch that winds easily
ساعتی که بهسهولت کوک میشود
to wind a watch
ساعت را کوک کردن
a winding staircase
پلکان مارپیچ
Homa wound the thread off the bobbin.
همان نخ را از دور ماسوره باز کرد.
The cave winds deep into the mountain.
غار بهطور مارپیچ به درون کوه میرود.
Here the road winds to the left.
در اینجا جاده به سمت چپ میپیچد.
The snake wound itself around the tree.
مار خودش را دور درخت حلقه کرد.
a winding road
راه پر پیچ و خم
The infantry was slowly winding its way down the mountain.
پیادهنظام مسیر مارپیچی را بهسوی پایین کوه به آهستگی طی میکرد.
I wound my arms around my child's neck.
بازوانم را دور گردن فرزندم حلقه کردم.
to wind a spool with thread
دور قرقره نخ پیچیدن
to wind a crank
هندل را چرخاندن
Turan Khanom wound the yarn into a ball.
توران خانم ریسمان را پیچید و بهصورت گوی درآورد.
She is winding the bandage on her finger.
او دارد پانسمان را دور دستش میپیچد.
از نفس افتادن
پایان دادن، خاتمه دادن، لغو کردن، پایان یافتن، به اتمام رسیدن، متوقف کردن
استراحت کردن، آرامیدن، آرام شدن، غنودن
(هر چیز پیچیده شده دور چیزی را) باز کردن، واپیچاندن
تمام کردن، پایان دادن، خاتمه دادن، (کسبوکار یا سازمان و غیره) بستن، تعطیل کردن
در شرایط بدی قرار گرفتن، از جای بدی سر درآوردن
(کشتی) هممسیر باد، همراه بادی که از عقب کشتی میوزد، جلو باد
برباد دادن
در جهت وزش باد، همسوی باد
(درحالیکه) باد از عقب (کشتی و غیره) میوزد، پشت به باد
تقریباً در جهت وزش باد
1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفهجویی کردن
بادهای چرخشی
در معرض خطر، پا در هوا، در وضع بد
عصبی شدن یا بودن، دستپاچه شدن یا کردن، دلهره داشتن
مطلع شدن، بو بردن، کاشف به عمل آوردن
چگونگی افکار عمومی وضع کلی، اوضاع و احوال
in the teeth of the wind (or in the wind's eye)
درست در جهت مخالف باد
در شرف وقوع، در حال روی دادن
1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفهجویی کردن
take the wind out of someone's sails
1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دلزده کردن، دلسرد کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wind» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wind