گذشتهی ساده:
talkedشکل سوم:
talkedسومشخص مفرد:
talksوجه وصفی حال:
talkingشکل جمع:
talksگفتوگو کردن، صحبت کردن، حرف زدن، مذاکره کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
She talked herself hoarse.
آنقدر حرف زد که صدایش گرفت.
Her parents talked her out of marrying Javad.
والدینش او را از ازدواج با جواد منصرف کردند.
We will have to get together and talk it out.
باید با هم ملاقات و در این مورد مذاکره کنیم.
He talked me into going with him.
مرا قانع کرد که با او بروم.
She does not talk to strangers.
با غریبهها حرف نمیزند.
They talked the country into rebellion.
آنها با حرف کشور را به شورش در آوردند.
She talked of the future of marriage.
دربارهی آیندهی ازدواج سخنرانی کرد.
They offered him money but he would not talk.
به او پیشنهاد پول دادند ولی او دهان نگشود.
The police made him talk.
پلیس او را مقر آورد.
Some birds talk.
برخی پرندگان حرف میزنند.
don't do that, people will talk!
این کار را نکن مردم پشت سرت حرف خواهند زد!
All the time she talked, saying idiotic things.
در تمام مدت چرندگویی کرد و حرفهای احمقانه زد.
to talk by signs
با ایما و اشاره مطلب را رساندن
He was talking to a friend.
داشت با دوستش حرف میزد.
The child is learning to talk.
بچه دارد حرفزدن میآموزد.
to talk politics
دربارهی سیاست حرف زدن
I can talk (in) five languages.
من میتوانم به پنج زبان سخن بگویم.
He talked of selling his house.
او صحبت فروش خانهاش را میکرد.
گفتوگو، صحبت، حرف، مذاکره
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He is late again; I'll have to have a talk with him.
دوباره تأخیر کرده است؛ باید با او صحبت کنم.
She has become the talk of our town.
اسمش در شهر سر زبانها افتاده است.
The talk of past experiences saddened me.
صحبت دربارهی تجربیات گذشته مرا غمگین کرد.
to hold talks
مذاکره کردن
The peace talks lasted two weeks.
مذاکرات صلح دو هفته طول کشید.
They liked my talk on Shakespeare.
از سخنرانی من دربارهی شکسپیر خوششان آمد.
Politics is all talk.
سیاست همهاش حرف است.
There was some talk of a general election.
شایعاتی دربارهی انتخابات عمومی وجود داشت.
He is all talk and no action.
اهل یاوهگویی است نه اهل عمل.
وادار کردن، (با حرف) راضی کردن، ترغیب کردن
(بدون انتظار و پاسخ) مخاطب قرار دادن، (با حالت برتریآمیز) با کسی حرف زدن
(طولانی) حرف زدن، (بیوقفه) سخن گفتن، ور زدن
پیشجوابی کردن، حاضرجوابی کردن، تو روی کسی ایستادن
چانه زدن
بهطور تحکمآمیز با کسی حرف زدن، (مانند برتر با مادون یا مهتر با کهتر) صحبت کردن
(به انجام کاری) قانع کردن، راضی کردن
به تفصیل دربارهی چیزی کنکاش کردن یا مذاکره کردن
منصرف کردن
مورد بحث و مذاکره قرار دادن
دفاع کردن، طرفداری کردن
1- (برای وقتگذرانی) حرف زدن، اختلاط کردن، گپ زدن 2- شایعهسازی کردن
(عامیانه) سخن مبالغهآمیز، غلو، گزافهگویی
نصیحت کردن، هشدار دادن، پند دادن
1- (برای وقتگذرانی) حرف زدن، اختلاط کردن، گپ زدن 2- شایعهسازی کردن
حرف زدن آسان است (اگر راست میگویی، عمل کن)
talk someone's ear(or arm or leg) off
(عامیانه) با پرحرفی گوش کسی را کر کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «talk» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/talk