با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Commune

ˈkɑː- / / kəˈmjuːn ˈkɒmjuːn ˈkɒmjuːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    communes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb
بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفت‌وگو کردن، راز دل گفتن
- to commune with God
- با خدا راز و نیاز کردن
- A beautiful spot where one could commune with nature.
- مکانی زیبا که در آن یگانگی با طبیعت میسر بود.
- Later on she joined an artists' commune in Arizona.
- بعدها به گروه اشتراکی هنرمندان در آریزونا ملحق شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commune

  1. noun group living together
    Synonyms: collective, commonage, commonality, community, cooperative, family, kibbutz, municipality, neighborhood, rank and file, village
  2. verb communicate, experience with another
    Synonyms: confer, confide in, contemplate, converse, discourse, discuss, mediate, muse, parley, ponder, reflect

Collocations

  • commune with oneself

    ژرف‌اندیشی کردن، در بحر فکر فرورفتن

  • the commune

    1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)، کمون پاریس

ارجاع به لغت commune

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commune» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commune

لغات نزدیک commune

پیشنهاد بهبود معانی