با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Reflect

rɪˈflekt rɪˈflekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    reflected
  • شکل سوم:

    reflected
  • سوم‌شخص مفرد:

    reflects
  • وجه وصفی حال:

    reflecting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
بازتاب دادن یا یافتن، منعکس کردن، برگرداندن، فکر کردن، منتج شدن به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- A mirror reflects light.
- آیینه نور را منعکس می‌کند.
- The value of each country's money reflects its economic strength.
- ارزش پول هر کشور بنیه‌ی اقتصادی آن را نشان می‌دهد.
- The white desert sand reflects the heat of the sun.
- شن‌های سپید صحرا حرارت خورشید را بازتاب می‌دهند.
- The building was reflected in the pool.
- ساختمان در حوض منعکس شده بود.
- a reflecting surface
- سطح بازتابگر
- a skill that reflects years of training
- مهارتی که نشان‌دهنده‌ی سال‌ها ممارست است
- This story reflects the inner thoughts of the writer indirectly.
- این داستان افکار درونی نویسنده را به‌طور غیرمستقیم نمایان می‌سازد.
- deeds that reflect honor on him
- اعمالی که برای او شرف و آبرو می‌آورد
- I need more time to reflect on the problem which you have presented.
- نیاز به وقت بیشتری دارم تا درباره‌ی مسئله‌ای که مطرح کرده‌اید تفکر کنم.
- He reflected that the news of Pari's coming might be true.
- او فکر کرد که ممکن است خبر آمدن پری درست باشد.
- Prostitution will reflect discredit to your entire family.
- روسپی‌گری همه‌ی فامیل تو را بی‌آبرو خواهد کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد reflect

  1. verb give back
    Synonyms: cast, catch, copy, echo, emulate, flash, follow, give forth, imitate, match, mirror, rebound, repeat, repercuss, reply, reproduce, resonate, resound, return, reverberate, reverse, revert, shine, take after, throw back
  2. verb think about
    Synonyms: cerebrate, chew, cogitate, consider, contemplate, deliberate, meditate, mull over, muse, ponder, reason, ruminate, speculate, stew, study, think, weigh, wonder
    Antonyms: disregard, ignore
  3. verb demonstrate, indicate
    Synonyms: bear out, bespeak, communicate, display, evince, exhibit, express, indicate, manifest, reveal, show

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده reflect

ارجاع به لغت reflect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «reflect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/reflect

لغات نزدیک reflect

پیشنهاد بهبود معانی