گذشتهی ساده:
reflectedشکل سوم:
reflectedسومشخص مفرد:
reflectsوجه وصفی حال:
reflectingبازتاب دادن یا یافتن، منعکس کردن، برگرداندن، فکر کردن، منتج شدن به
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A mirror reflects light.
آیینه نور را منعکس میکند.
The value of each country's money reflects its economic strength.
ارزش پول هر کشور بنیهی اقتصادی آن را نشان میدهد.
The white desert sand reflects the heat of the sun.
شنهای سپید صحرا حرارت خورشید را بازتاب میدهند.
The building was reflected in the pool.
ساختمان در حوض منعکس شده بود.
a reflecting surface
سطح بازتابگر
a skill that reflects years of training
مهارتی که نشاندهندهی سالها ممارست است
This story reflects the inner thoughts of the writer indirectly.
این داستان افکار درونی نویسنده را بهطور غیرمستقیم نمایان میسازد.
deeds that reflect honor on him
اعمالی که برای او شرف و آبرو میآورد
I need more time to reflect on the problem which you have presented.
نیاز به وقت بیشتری دارم تا دربارهی مسئلهای که مطرح کردهاید تفکر کنم.
He reflected that the news of Pari's coming might be true.
او فکر کرد که ممکن است خبر آمدن پری درست باشد.
Prostitution will reflect discredit to your entire family.
روسپیگری همهی فامیل تو را بیآبرو خواهد کرد.
reflect well (or badly) on something (or somebody)
انعکاس خوب (یا بد) داشتن، (نسبت به شخص یا چیزی) بازتاب خوب یا بدی داشتن
برای کسی مایهی افتخار و سربلندی شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «reflect» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/reflect