آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

    Match

    mætʃ mætʃ

    گذشته‌ی ساده:

    matched

    شکل سوم:

    matched

    سوم‌شخص مفرد:

    matches

    وجه وصفی حال:

    matching

    شکل جمع:

    matches

    معنی match | جمله با match

    noun countable A2

    مسابقه، رقابت

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The tennis match was postponed due to rain.

    مسابقه‌ی تنیس به دلیل بارندگی به تعویق افتاد.

    The boxing match was scheduled for Saturday night.

    قرار بود مسابقه‌ی بوکس شنبه‌ شب برگزار شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Many spectators gathered at the stadium to watch the cricket match.

    تماشاگران زیادی برای تماشای رقابت کریکت در ورزشگاه جمع شده بودند.

    noun countable B2

    کبریت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    He used a match to start the campfire.

    از کبریت برای روشن کردن آتش استفاده کرد.

    He placed the used match in the ashtray.

    کبریت استفاده‌شده را در زیرسیگاری گذاشت.

    noun singular

    همانند، نظیر (شخص یا چیزی که از نظر قدرت و سرعت و غیره با شخص یا چیز دیگری برابر است)

    Their courage has no match in history.

    دلاوری آن‌ها در تاریخ نظیر ندارد.

    Her kindness has no match.

    مهربانی او همانند ندارد.

    noun singular C2

    جور، مناسب (چیزی که شبیه یا ترکیب خوبی با چیز دیگری است)

    The red and blue curtains are a perfect match for the striped couch.

    پرده‌های قرمز و آبی با کاناپه‌های راه‌راه جور هستند.

    A purse and shoes that are a good match.

    کیف زنانه و کفش که خوب به هم می‌خورند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This blouse is a match for your skirt.

    این بلوز به دامنت می‌خورد.

    Her green scarf was the perfect match for her blue coat.

    روسری سبز او با کت آبی او کاملاً جور بود.

    noun singular

    آدم مناسب، مورد (خوب) (برای ازدواج)، همسر آینده (احتمالی)

    She would make a good match for my son.

    او برای پسرم همسر خوبی خواهد بود.

    After years of searching, she finally found her match.

    پس از سال‌ها جست‌وجو، سرانجام آدم مناسب خود را پیدا کرد.

    verb - transitive C1

    برابری کردن با، برابر بودن با، مشابه بودن، همانند بودن

    It's difficult to find a product that can match the quality of this one.

    پیدا کردن محصولی که بتواند با کیفیت این محصول برابری کند، دشوار است.

    No one can match his talent for playing the guitar.

    هیچ‌کس نمی‌تواند با استعداد او در نواختن گیتار برابری کند.

    verb - intransitive verb - transitive B1

    با ... جور کردن، با ... جور بودن، به ... آمدن، با ... خواندن، به ... خوردن، با ... مطابقت داشتن، با هم جور بودن، به هم خوردن، به هم آمدن، با هم خواندن، با هم مطابقت داشتن

    He matched the color of his tie and his shirt.

    رنگ کراواتش را با پیراهنش جور کرد.

    His shoes and pants don't match.

    کفش و شلوار او به هم نمی‌خورند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His looks match his character.

    قیافه‌اش به شخصیتش می‌خورد.

    These two accounts don't match up.

    این دو حساب با هم نمی‌خوانند.

    noun

    حریف، هماورد، رقیب

    He is no match for her in tennis.

    در تنیس حریف ندارد.

    A wrestler who finally found his match.

    کشتی‌گیری که بالأخره حریف خود را پیدا کرد.

    noun

    همتا، لنگه (کامل)

    This is the match of that rug.

    این لنگه‌ی آن قالیچه است.

    This is the match of that box.

    این همتای آن جعبه است.

    noun

    ازدواج

    His daughter made a good match.

    دخترش ازدواج خوبی کرد.

    Their match was the talk of the town.

    ازدواج آن‌ها ورد زبان شهر بود.

    verb - transitive

    حریف ... بودن، رقابت کردن با، زورآزمایی کردن

    Soldiers that nobody could match in battle.

    سربازانی که در جنگ هیچ‌کس حریف آن‌ها نبود.

    They were matching their strength against the enemy's.

    آن‌ها با دشمن زورآزمایی می‌کردند.

    verb - transitive

    ترتیب ازدواج (کسی با کسی) را دادن، وصلت دادن، به ازدواج هم درآوردن، به ازدواج هم درآمدن، زن دادن، شوهر کردن، شوهر دادن، همسر یافتن (برای کسی)

    She hoped to match her son with the rich widow.

    او امیدوار بود که ترتیب ازدواج پسرش را با بیوه‌ی پول‌دار بدهد.

    The couple decided to match their daughter with a suitable man.

    این زوج تصمیم گرفتند دخترشان را به ازدواج مرد مناسبی درآورند.

    verb - transitive

    شیر یا خط کردن

    The siblings always match to decide which movie to watch.

    خواهر و برادر همیشه برای تصمیم‌گیری در مورد اینکه کدام فیلم را ببینند، شیر یا خط می‌کنند.

    They matched a couple of dimes to see who would pay for dinner.

    آن‌ها با دو سکه‌ی ده سنتی سر پول شام شیر یا خط کردند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد match

    1. noun competition
      Synonyms:
      game contest sport race rivalry event meet test engagement bout trial
    1. noun counterpart, equal
      Synonyms:
      equal mate peer like copy double twin equivalent analogue parallel replica approximation complement lookalike ringer spitting image dead ringer companion opponent rival competitor antagonist correlate countertype adversary
      Antonyms:
      difference imbalance clash
    1. noun couple
      Synonyms:
      pair duet partnership union combination marriage pairing alliance mating espousal affiliation
      Antonyms:
      mismatch

    Phrasal verbs

    match something against (or with) something

    چیزی را با چیز دیگر به رقابت یا زورآزمایی درآوردن

    match up

    (با هم) جور در آمدن، با هم خواندن

    match up to (or with) something

    طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن

    Collocations

    well (or ill) matched

    جور (ناجور)

    test match

    مسابقه آزمایشی

    mix and match

    ست کردن اجزای مختلف با یکدیگر، ترکیب و هماهنگ کردن اجزای مختلف با هم

    Idioms

    mix and match

    ست کردن اجزای مختلف با یکدیگر، ترکیب و هماهنگ کردن اجزای مختلف با هم

    لغات هم‌خانواده match

    • noun
      match
    • adjective
      matching, unmatched
    • verb - transitive
      match

    سوال‌های رایج match

    معنی match به فارسی چی می‌شه؟

    کلمه‌ی match در زبان فارسی به معانی مختلفی چون «مبارزه»، «مسابقه»، «هماهنگی»، «جفت»، «رقابت» و بسته به زمینه، «مطابقت» ترجمه می‌شود.

    واژه‌ی match به عنوان یکی از کلمات چندمعنایی در زبان انگلیسی، کاربردهای گسترده و متنوعی دارد. در معنای ورزشی، match به مسابقه یا رقابتی گفته می‌شود که بین دو تیم یا دو فرد برگزار می‌شود تا برنده‌ای مشخص گردد. این کاربرد در ورزش‌هایی مانند فوتبال، تنیس، کشتی و غیره بسیار رایج است و همیشه با هیجان و شور خاصی همراه است. مسابقه یا match، معمولاً دارای قوانین مشخص، داور و زمان‌بندی معین است.

    در زمینه‌ی روزمره و مفاهیم اجتماعی، match می‌تواند به معنای «جفت» یا «همخوانی» باشد. برای مثال، وقتی گفته می‌شود دو نفر یا دو چیز با هم match دارند، منظور هماهنگی یا تطابق آن‌هاست. این کاربرد در حوزه‌های مختلفی مانند مد و لباس، روابط انسانی، طراحی داخلی و حتی برنامه‌ریزی مورد استفاده قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه، انتخاب رنگ‌هایی که با هم match می‌کنند به معنی هماهنگ بودن آن‌هاست.

    همچنین در زبان محاوره‌ای و فضای دیجیتال، به ویژه در اپلیکیشن‌های دوست‌یابی و شبکه‌های اجتماعی، واژه‌ی match به حالتی اشاره دارد که دو نفر علایق یا معیارهای مشترکی پیدا کرده و به نوعی با هم «جفت» شده‌اند. این کاربرد در دنیای مدرن بسیار رایج شده و به نوعی تأکید بر پیدا کردن تناسب و سازگاری بین افراد است.

    از نظر معنایی، match همچنین می‌تواند به معنای تطابق، مطابقت یا انطباق بین داده‌ها، اطلاعات یا ویژگی‌ها باشد. در زمینه‌ی فناوری اطلاعات، تطابق داده‌ها (data match) به فرایند مقایسه و یکسان‌سازی اطلاعات اشاره دارد که در بانک‌های اطلاعاتی و سیستم‌های پردازش داده اهمیت دارد.

    کلمه‌ی match واژه‌ای پرکاربرد و چندوجهی است که بسته به موقعیت و زمینه، معانی و کاربردهای مختلفی پیدا می‌کند و یکی از واژه‌های کلیدی در ارتباطات روزمره، ورزش و فناوری به شمار می‌رود.

    گذشته‌ی ساده match چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده match در زبان انگلیسی matched است.

    شکل سوم match چی میشه؟

    شکل سوم match در زبان انگلیسی matched است.

    شکل جمع match چی میشه؟

    شکل جمع match در زبان انگلیسی matches است.

    وجه وصفی حال match چی میشه؟

    وجه وصفی حال match در زبان انگلیسی matching است.

    سوم‌شخص مفرد match چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد match در زبان انگلیسی matches است.

    ارجاع به لغت match

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «match» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/match

    لغات نزدیک match

    • - matabele
    • - matador
    • - match
    • - match play
    • - match point
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.