Correlate

ˈkɔː- / / ˈkɑː- ˈkɔː- / / ˈkɑː- ˈkɒrəleɪt ˈkɒrəleɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    correlated
  • شکل سوم:

    correlated
  • سوم‌شخص مفرد:

    correlates
  • وجه وصفی حال:

    correlating
  • شکل جمع:

    correlates

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb C1
قرین، مرتبط، وابسته، همبستگی داشتن، مرتبط کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to be correlated
- هم‌بسته بودن
- Old age and conservatism are often correlated.
- پیری و محافظه‌کاری اغلب به هم وابسته‌اند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد correlate

  1. verb equate, compare
    Synonyms: associate, be on same wavelength, connect, coordinate, correspond, have good vibes, interact, parallel, relate mutually, tie in, tune in on
    Antonyms: differ, disassociate, disconnect, imbalance

ارجاع به لغت correlate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «correlate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/correlate

لغات نزدیک correlate

پیشنهاد بهبود معانی