برنجی، (مجازاً) بیشرم، بیباک، بیپروایی نشان دادن، گستاخی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
brazen cups
فنجانهای برنجی
a brazen whore
فاحشهی بیحیا
He made brazen accusations against my father.
او تهمتهای بیشرمانهای به پدرم میزد.
When I gave him the money he brazenly asked for my car keys too.
وقتی پول را به او دادم با پررویی کلید ماشینم را هم طلب کرد.
پررویی کردن، رو را سفت کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «brazen» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brazen