آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳ آبان ۱۴۰۴

    Reset

    ˌriːˈset ˌriːˈset

    گذشته‌ی ساده:

    reset

    شکل سوم:

    reset

    سوم‌شخص مفرد:

    resets

    وجه وصفی حال:

    resetting

    شکل جمع:

    resets

    معنی reset | جمله با reset

    verb - transitive

    راه‌اندازی مجدد کردن، ریست کردن، بازنشانی کردن، از نو روشن کردن (دستگاه الکترونیکی)

    Sometimes turning the machine off and on again is enough to reset it.

    گاهی خاموش و روشن کردن دستگاه برای بازنشانی آن کافی است.

    The technician reset the router and restored the internet connection.

    تکنسین، مودم را ریست کرد و اتصال اینترنت را برقرار کرد.

    verb - transitive

    دوباره تنظیم کردن، میزان کردن، تنظیم مجدد کردن (ساعت و...)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    He reset the gauge at zero.

    او عقربه را روی صفر گذاشت.

    He reset the washing machine to a gentler cycle for delicate clothes.

    او ماشین لباس‌شویی را برای لباس‌های ظریف روی چرخه‌ی ملایم‌تر تنظیم کرد.

    verb - transitive

    تغییر دادن، بازنشانی کردن، تنظیم مجدد کردن (جزئیات چیزی)

    The manager decided to reset the project goals for the next quarter.

    مدیر تصمیم گرفت اهداف پروژه را برای فصل بعد تنظیم مجدد کند.

    She reset her online banking PIN for security reasons.

    او برای دلایل امنیتی رمز اینترنت بانک خود را تغییر داد.

    verb - intransitive

    به تنظیمات اولیه بازگشتن، به حالت اولیه بازگشتن، ریست شدن

    The monitor resets automatically when connected to a new device.

    نمایشگر هنگام اتصال به دستگاه جدید، به‌صورت خودکار ریست می‌شود.

    The system resets every night to clear temporary data.

    سیستم هر شب برای پاک کردن داده‌های موقت، به حالت اولیه بازمی‌گردد.

    verb - intransitive

    تغییر یافتن، دوباره تنظیم شدن

    Interest rates on these loans reset after the initial fixed period.

    نرخ بهره‌ی این وام‌ها پس‌از دوره‌ی ثابت اولیه تغییر می‌کند.

    The timer resets to a longer duration when new data is received.

    تایمر هنگام دریافت داده‌های جدید، به بازه‌ی زمانی طولانی‌تری تنظیم می‌شود.

    verb - intransitive

    از نو شروع کردن، تجدید قوا کردن، به حالت عادی بازگشتن

    He used the time away from social media to reset and regain his balance.

    از زمانی که از شبکه‌های اجتماعی دور بود، استفاده کرد تا تجدید قوا کند و به تعادل برسد.

    The pandemic gave many people a chance to reset and rethink their priorities.

    همه‌گیری به بسیاری از مردم فرصتی داد تا از نو شروع کرده و اولویت‌های خود را بازنگری کنند.

    noun countable

    بازنشانی، راه‌اندازی مجدد، ریست (دستگاه الکترونیکی)

    If your phone freezes, a quick reset usually fixes it.

    اگر گوشی‌ات هنگ می‌کند، ریست سریع معمولاً مشکل را حل می‌کند.

    Performing a system reset can solve most minor software problems.

    بازنشانی سیستم می‌تواند بیشتر مشکلات جزئی نرم‌افزاری را برطرف کند.

    noun countable

    تنظیم مجدد، تغییر جزئیات، ریست

    Regular password resets are important to maintain account security.

    ریست‌های منظم رمز عبور برای حفظ امنیت حساب ضروری هستند.

    After the update, the app performed an automatic settings reset.

    پس‌از به‌روزرسانی، برنامه، تغییر خودکار تنظیمات انجام داد.

    noun countable

    تنظیم مجدد، تغییر (به سطح، زمان یا مقداری دیگر)

    The quarterly reset of interest rates will affect investors’ returns.

    بازتنظیم فصلی نرخ‌های بهره، بر بازده سرمایه‌گذاران تأثیر خواهد گذاشت.

    The company announced a reset of its pricing structure to stay competitive.

    شرکت برای حفظ رقابت‌پذیری، از تغییر ساختار قیمت‌گذاری خود خبر داد.

    noun uncountable

    کامپیوتر دکمه‌‌ی ریست (برای خاموش و روشن کردن رایانه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده

    After pressing reset, wait a few seconds before turning the power back on.

    بعداز فشردن دکمه‌ی ریست، چند ثانیه صبر کن و سپس برق را دوباره وصل کن.

    Never press the reset button while the hard drive is running.

    هرگز وقتی هارد در کار است، دکمه‌ی ریست را فشار نده.

    noun uncountable

    شروع دوباره، تجدید قوا

    The company is treating the new year as a full reset to rebuild its image.

    شرکت، سال جدید را فرصتی برای شروع دوباره و بازسازی تصویر خود می‌داند.

    The trip to the countryside was exactly the reset I needed.

    سفر به روستا دقیقاً همان تجدید قوایی بود که لازم داشتم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد reset

    1. verb adjust again after an initial failure
      Synonyms:
      readjust

    سوال‌های رایج reset

    گذشته‌ی ساده reset چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده reset در زبان انگلیسی reset است.

    شکل سوم reset چی میشه؟

    شکل سوم reset در زبان انگلیسی reset است.

    وجه وصفی حال reset چی میشه؟

    وجه وصفی حال reset در زبان انگلیسی resetting است.

    سوم‌شخص مفرد reset چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد reset در زبان انگلیسی resets است.

    ارجاع به لغت reset

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «reset» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/reset

    لغات نزدیک reset

    • - reservist
    • - reservoir
    • - reset
    • - reset cycle
    • - reset terminal
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.