آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۵ شهریور ۱۴۰۴

    Look

    lʊk lʊk

    گذشته‌ی ساده:

    looked

    شکل سوم:

    looked

    سوم‌شخص مفرد:

    looks

    وجه وصفی حال:

    looking

    شکل جمع:

    looks

    معنی look | جمله با look

    verb - intransitive A1

    دیدن، نگاه کردن، نگریستن

    Look, he's coming!

    نگاه کن، داره میاد!

    He looked angrily at me.

    او با خشم به من نگاه کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    If you look carefully, you will see it.

    اگر به دقت نگاه کنی، آن‌را خواهی دید.

    Look before you jump!

    پیش از پریدن نگاه کن!

    I am looking at your picture.

    من دارم به عکس تو نگاه می‌کنم.

    They look out of the window.

    آن‌ها از پنجره به بیرون نگاه می‌کنند.

    to look someone in the eyes

    به چشمان کسی نگریستن/ در چشم‌های کسی نگاه کردن

    They looked on him as a father.

    آن‌ها به چشم پدری به او نگاه می‌کردند.

    Look, this is my own book!

    ببین، این کتاب مال خودم است!

    They looked on her as their leader.

    آن‌ها به او به‌عنوان رهبر خودشان نگاه می‌کردند.

    I am looking forward to meeting you.

    مشتاق دیدار شما هستم.

    verb - intransitive A1

    دنبال چیزی گشتن، جست‌وجو کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    They are looking for a new house in the city center.

    آن‌ها به‌دنبال خانه‌ی جدیدی در مرکز شهر هستند.

    We are looking for talented people to join our team.

    ما به‌دنبال افراد بااستعداد برای پیوستن به تیممان هستیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Did you look under the table?

    زیر میز را نگاه کردی؟

    I am looking for my glasses.

    دارم دنبال عینکم می‌گردم.

    I will look what time the train starts.

    معلوم خواهم کرد(ببینم) قطار چه موقع حرکت می‌کند.

    verb - intransitive A2

    به نظر رسیدن، در صدد بودن، به‌نظر آمدن، جلوه کردن، ظاهر شدن

    It looks easy.

    آسان به نظر می‌رسد.

    It looks like rain.

    مثل اینکه می‌خواهد باران بیاید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Her room looks a mess.

    اتاق او خیلی ریخته واریخته است.

    He looks angry.

    او عصبانی می‌نماید./ عصبانی به‌نظر می‌رسد.

    He is looking to buy a new house.

    او درصدد خرید یک خانه‌ی جدید است.

    The two brothers look alike.

    دو برادر شبیه هم هستند.

    She looks her age.

    قیافه‌اش به سنش می‌خورد.

    The future looks bright.

    آینده درخشان می‌نماید.

    How does this dress look on me?

    آیا این پیراهن به من می‌آید؟

    The teacher does not look like himself today.

    معلم، امروز مثل همیشه‌اش نیست.

    to look one's disgust

    انزجار خود را نمایان کردن

    verb - intransitive B2

    رو به طرفی بودن، مشرف بودن

    The room looks seaward.

    اتاق رو به دریا است.

    The building looks onto a park.

    روی ساختمان مشرف به پارک است.

    verb - intransitive

    توجه کردن، مراقب بودن، حواس جمع کردن، دقت کردن

    We must look at this question again.

    باید دوباره به این سؤال توجه کنیم.

    Look out! There’s a car coming fast.

    حواست باشه! یه ماشین با سرعت داره میاد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Look alive!

    مواظب باش!، بپا!

    He looked after his grandfather.

    او از پدربزرگ خود نگه‌داری می‌کرد.

    Who'll look after the shop?

    دکان را کی خواهد پایید؟

    verb - intransitive C2

    قصد داشتن، در فکر چیزی بودن، تصمیم داشتن، برنامه داشتن برای کاری، در نظر داشتن

    They will be looking to reduce their expenditures.

    آنان در نظر دارند هزینه‌های خود را کاهش دهند.

    We’re looking to hire more staff next month.

    ما برنامه داریم ماه آینده کارکنان بیشتری استخدام کنیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We all looked up to uncle Reza as a role model.

    ما همه دایی رضا را به‌عنوان سرمشق تکریم می‌کردیم.

    We must look into this problem.

    باید به این مسئله رسیدگی کنیم.

    I looked in on my mother.

    سری به مادرم زدم.

    He looked over the letter.

    او نامه را مطالعه کرد.

    He looks upon cooking as boring.

    او آشپزی را ملالت‌آور می‌داند.

    noun countable B1

    نگاه

    He darted a quick look at me.

    او نگاهی سریع به من افکند.

    She took another look out of the window before closing the curtain.

    او پیش‌از بستن پرده، بار دیگر نگاهی به بیرون انداخت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    you stole my heart with one look ...

    با یک نگه دل از برم ربودی ....

    noun singular countable B1

    جست‌وجو، نگاه (برای پیدا کردن چیزی)

    Let me take a look in the drawer to see if the papers are inside.

    بذار نگاهی داخل کشو بیندازم ببینم کاغذها آنجاست یا خیر.

    He took a careful look around the room for his phone.

    او بادقت اتاق را برای پیدا کردن گوشی‌اش جست‌وجو کرد.

    noun countable B2

    حالت چهره، ظاهر، صورت، نگاه، قیافه، سیما

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    His proud look showed that he was satisfied with his work.

    قیافه‌ی مغرورانه‌اش نشان می‌داد از کارش راضی است.

    She gave him a questioning look, waiting for an explanation.

    او نگاهی پرسشگرانه به او انداخت و منتظر توضیح ماند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    One can guess from the looks of it.

    از ظواهر امر می‌توان حدس زد.

    a look of despair

    ظاهری یأس‌آمیز

    a look at the country's economy

    نگاهی به وضع اقتصادی کشور

    noun countable C1

    استایل، ظاهر، قیافه، تیپ

    The look this summer is colorful and sporty.

    استایل این تابستان رنگارنگ و ورزشی است.

    She changed her hair to create a new look.

    او موهایش را تغییر داد تا ظاهری جدید بسازد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He has the look of beggars.

    او سر و وضع گداها را دارد.

    noun plural C2

    زیبایی، جذابیت، ظاهر، چهره

    She has stunning looks.

    زیبایی خیره‌کننده‌ای دارد.

    She has both looks and youth.

    او هم زیبایی دارد هم جوانی.

    noun singular

    بررسی، توجه، نگاه دقیق، تأمل، ارزیابی

    We need to have a fresh look at our marketing strategy.

    ما باید نگاهی تازه به استراتژی بازاریابی‌مان بیندازیم.

    After a second look at the contract, he noticed a mistake.

    پس‌از بررسی دوباره قرارداد، او متوجه اشتباهی شد.

    exclamation

    ببین (برای بیان خشم)

    Look, this is your last warning.

    ببین، این آخرین اخطاره.

    Look here, I won’t tolerate such behavior.

    ببین منو، چنین رفتاری رو تحمل نمی‌کنم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد look

    1. noun visual examination
      Synonyms:
      view sight observation inspection attention regard glance gaze survey review scrutiny stare peek glimpse flash reconnaissance surveillance contemplation speculation beholding introspection marking keeping watch notice regarding viewing once-over eye case squint gander swivel slant cast gun leer evil eye look-see
      Antonyms:
      disregard ignorance
    1. noun characteristic, stylish appearance
      Synonyms:
      appearance face manner air aspect expression effect presence bearing mien guise fashion semblance cast visage countenance complexion demeanor seeming physiognomy mug
    1. verb examine visually
      Synonyms:
      see watch view observe notice regard consider attend inspect scan study examine behold gaze glance note mind heed eye spot peer spy stare contemplate scrutinize ogle mark beware admire gawk gape goggle pore over rubberneck take a gander get a load of take in the sights feast one’s eyes scout tend flash read glower
      Antonyms:
      ignore miss overlook disregard
    1. verb appear, seem to be
      Synonyms:
      seem to be show indicate express look like resemble present display exhibit make clear manifest evidence strike as sound
    1. verb expect, anticipate
      Synonyms:
      anticipate await hope count on reckon on forecast foretell divine seek search hunt
    1. verb face
      Synonyms:
      front overlook front on give onto
      Antonyms:
      avoid dodge

    Phrasal verbs

    look after

    مراقبت کردن، مراقب بودن، پرستاری کردن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن

    look back

    به گذشته فکر کردن

    look down on (or upon)

    پست‌تر از خود دانستن، تحقیر کردن، پست شمردن

    look for

    انتظار داشتن، چشم‌انتظار بودن، امیدوار بودن به چیزی، منتظر بودن

    دنبال گشتن، در جست‌وجو بودن، در پی چیزی بودن

    look forward to

    مشتاق بودن، چشم‌انتظار بودن، مشتاقانه منتظر بودن، لحظه‌شماری کردن، بی‌صبرانه انتظار کشیدن

    (در انتهای مکاتبات رسمی) مشتاق بودن، چشم‌انتظار بودن، بی‌صبرانه منتظر بودن (ing verb- +)

    Phrasal verbs بیشتر

    look in (on)

    ملاقات کوتاه کردن، (به کسی) سر زدن

    look into

    وارسی کردن، با دقت بررسی کردن

    look on

    مشاهده کردن، نظاره کردن

    look out

    بیرون را نگاه کردن

    مواظب بودن، مراقب بودن

    look out for

    مراقبت کردن

    گوش به زنگ بودن

    look over

    بررسی کردن، برانداز کردن

    look to

    مورد توجه قرار دادن

    متکی بودن به، متوسل شدن به

    look up

    بهتر شدن، بهبود یافتن

    نگاه کردن، جست‌وجو کردن، نگاه کردن، دنبال چیزی گشتن، پیدا کردن (در کتاب لغت و لیست و غیره)

    سر زدن

    look upon

    ملاحظه کردن، اعتنا کردن، نگریستن

    نگاه کردن، خیره شدن

    look up to

    احترام گذاشتن، والا شمردن، تحسین کردن

    look like

    شبیه بودن، مانستن، به نظر رسیدن

    look ahead

    آینده‌نگری کردن

    look down on

    به دیده‌ی حقارت نگریستن، کم شمردن

    look around

    تفتیش کردن (جایی)

    جستجو کردن در اطراف

    به دور و بر نگاه کردن

    look at

    بررسی کردن، دقت کردن، در نظر گرفتن، با دقت نگاه کردن، نگاه کردن

    look in

    سر زدن، ملاقات کردن، دیدار کردن (برای مدتی کوتاه معمولاً در مسیر رفتن به جایی دیگر)

    look on as

    با کسی مثل... برخورد کردن، کسی را... دانستن

    look round

    تفتیش کردن (جایی)

    جستجو کردن در اطراف

    به دور و بر نگاه کردن

    look through

    مرور کردن، نگاه گذرا انداختن

    نگاه کردن (از طریق چیزی)

    بی‌محلی کردن، نادیده گرفتن، تظاهر کردن به ندیدن کسی

    look upon as

    تلقی کردن، قلمداد کردن

    Collocations

    it looks like

    به‌نظر می‌رسد (که)، چنانکه گویی

    look of disapproval

    نگاه حاکی از نارضایتی / نگاه مخالف

    have a look

    نگاه کردن، نگاهی انداختن

    look small

    کوچک به نظر رسیدن

    quick look

    نگاه سریع

    Collocations بیشتر

    take a look

    نگاهی انداختن

    hugely popular look

    ظاهر بسیار محبوب، استایل بسیار پرطرفدار

    new season’s look

    ظاهر فصل جدید

    look into an arms deal

    بررسی معامله اسلحه

    really look forward to

    واقعا مشتاقانه منتظر ... بودن

    very much look forward to

    بسیار مشتاقانه منتظر ... بودن

    look into a conduct an investigation

    بررسی کردن یک موضوع برای انجام یک تحقیق

    look your age

    ظاهرت به سنت میخوره

    Idioms

    look alive (or sharp)

    (عامیانه) هشیار بودن، مراقب بودن، پاییدن (معمولاً به صورت امر)

    look like oneself

    سالم بودن، مثل همیشه‌ی خود بودن

    look up and down

    1- همه‌جا را گشتن 2- دقیقاً بررسی کردن، مورد آزمایش قرار دادن

    look before you leap

    بی‌گدار به آب نزن، قبل‌از عمل فکر کن، سنجیده عمل کن (گزنکرده، پاره نکن)

    look on the bright side

    جنبه‌های مثبت چیزی را درنظر گرفتن

    Idioms بیشتر

    look as if butter would not melt in one's mouth

    تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن

    look daggers at

    با خشم و نفرت نگاه کردن به، (از نگاه خود) شرر باریدن

    look (or be or feel) like nothing on earth

    عجیب و غریب، زشت و بد

    to look a gift horse in the mouth

    از هدیه‌ی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیش‌کشی را شمردن

    look to one's laurels

    برای حفظ افتخارات و رکوردهای خود جهد کردن، از پیروزیها و دستاوردهای خود حراست کردن

    look lively

    (انگلیس - عامیانه) تند عمل کردن

    never look a gift horse in the mouth

    دهان (یا دندان‌های) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمی‌شمارند)، از هدیه خرده‌گیری نکن

    look down one's nose at

    (عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن

    look like

    شبیه بودن، مانستن، به نظر رسیدن

    سوال‌های رایج look

    گذشته‌ی ساده look چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده look در زبان انگلیسی looked است.

    شکل سوم look چی میشه؟

    شکل سوم look در زبان انگلیسی looked است.

    وجه وصفی حال look چی میشه؟

    وجه وصفی حال look در زبان انگلیسی looking است.

    سوم‌شخص مفرد look چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد look در زبان انگلیسی looks است.

    ارجاع به لغت look

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «look» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/look

    لغات نزدیک look

    • - loofah
    • - looie or looey
    • - look
    • - look (or be or feel) like nothing on earth
    • - look after
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.