Look

lʊk lʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    looked
  • شکل سوم:

    looked
  • سوم‌شخص مفرد:

    looks
  • وجه وصفی حال:

    looking

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
ظاهر، صورت، جنبه، نظر، نگاه، قیافه، سیما، سر و وضع، پک و پوز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a look of despair
- ظاهری یأس‌آمیز
- One can guess from the looks of it.
- از ظواهر امر می‌توان حدس زد.
- you stole my heart with one look ...
- با یک نگه دل از برم ربودی ....
- He has the look of beggars.
- او سر و وضع گداها را دارد.
- He darted a quick look at me.
- او نگاهی سریع به من افکند.
- a look at the country's economy
- نگاهی به وضع اقتصادی کشور
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
زیبا، وجاهت
- She has stunning looks.
- زیبایی خیره‌کننده‌ای دارد.
- She has both looks and youth.
- او هم زیبایی دارد هم جوانی.
verb - transitive
توجه کردن، مراقب بودن
- We must look at this question again.
- باید دوباره به این سؤال توجه کنیم.
- He looked after his grandfather.
- او از پدربزرگ خود نگه‌داری می‌کرد.
- Look alive!
- مواظب باش!، بپا!
- Who'll look after the shop?
- دکان را کی خواهد پایید؟
verb - intransitive
دیدن، نگاه کردن، نگریستن
- Look, he's coming!
- نگاه کن، داره میاد!
- They looked on him as a father.
- آن‌ها به چشم پدری به او نگاه می‌کردند.
- Look, this is my own book!
- ببین، این کتاب مال خودم است!
- He looked angrily at me.
- او با خشم به من نگاه کرد.
- They looked on her as their leader.
- آن‌ها به او به‌عنوان رهبر خودشان نگاه می‌کردند.
- If you look carefully, you will see it.
- اگر به دقت نگاه کنی، آن‌را خواهی دید.
- I will look what time the train starts.
- معلوم خواهم کرد(ببینم) قطار چه موقع حرکت می‌کند.
- Look before you jump!
- پیش از پریدن نگاه کن!
- I am looking at your picture.
- من دارم به عکس تو نگاه می‌کنم.
- They look out of the window.
- آن‌ها از پنجره به بیرون نگاه می‌کنند.
- I am looking forward to meeting you.
- مشتاق دیدار شما هستم.
- to look someone in the eyes
- به چشمان کسی نگریستن/ در چشم‌های کسی نگاه کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
داشتن ظاهری مناسب یا مطابق با آن
- She looks her age.
- قیافه‌اش به سنش می‌خورد.
- How does this dress look on me?
- آیا این پیراهن به من می‌آید؟
verb - intransitive
رو به طرفی داشتن یا بودن
- The room looks seaward.
- اتاق رو به دریا است.
- The building looks onto a park.
- روی ساختمان مشرف به پارک است.
verb - intransitive
به نظر رسیدن، (پیش از مصدر) در صدد بودن
- It looks like rain.
- مثل اینکه می‌خواهد باران بیاید.
- Her room looks a mess.
- اتاق او خیلی ریخته واریخته است.
- It looks easy.
- آسان به نظر می‌رسد.
- He looks angry.
- او عصبانی می‌نماید./ عصبانی به‌نظر می‌رسد.
- He is looking to buy a new house.
- او درصدد خرید یک خانه‌ی جدید است.
- The two brothers look alike.
- دو برادر شبیه هم هستند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
ظاهر شدن
verb - transitive
(از راه قیافه و ظاهر خود) نشان دادن، نمایاندن
- The future looks bright.
- آینده درخشان می‌نماید.
- to look one's disgust
- انزجار خود را نمایان کردن
verb - intransitive
جستجو کردن
- Did you look under the table?
- زیر میز را نگاه کردی؟
verb - transitive
انتظار داشتن
- They will be looking to reduce their expenditures.
- آنان در نظر دارند هزینه‌های خود را کاهش دهند.
- We all looked up to uncle Reza as a role model.
- ما همه دایی رضا را به‌عنوان سرمشق تکریم می‌کردیم.
- We must look into this problem.
- باید به این مسئله رسیدگی کنیم.
- I am looking for my glasses.
- دارم دنبال عینکم می‌گردم.
- I looked in on my mother.
- سری به مادرم زدم.
- The teacher does not look like himself today.
- معلم، امروز مثل همیشه‌اش نیست.
- He looked over the letter.
- او نامه را مطالعه کرد.
- He looks upon cooking as boring.
- او آشپزی را ملالت‌آور می‌داند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد look

  1. noun visual examination
    Synonyms: attention, beholding, case, cast, contemplation, evil eye, eye, flash, gander, gaze, glance, glimpse, gun, inspection, introspection, keeping watch, leer, look-see, marking, noticing, observation, once-over, peek, reconnaissance, regard, regarding, review, scrutiny, sight, slant, speculation, squint, stare, surveillance, survey, swivel, view, viewing
    Antonyms: disregard, ignorance
  2. noun characteristic, stylish appearance
    Synonyms: air, aspect, bearing, cast, complexion, countenance, demeanor, effect, expression, face, fashion, guise, manner, mien, mug, physiognomy, presence, seeming, semblance, visage
  3. verb examine visually
    Synonyms: admire, attend, behold, beware, consider, contemplate, eye, feast one’s eyes, flash, focus, gape, gawk, gaze, get a load of, glance, glower, goggle, heed, inspect, mark, mind, note, notice, observe, ogle, peep, peer, pore over, read, regard, rubberneck, scan, scout, scrutinize, see, spot, spy, stare, study, survey, take a gander, take in the sights, tend, view, watch
    Antonyms: disregard, ignore, miss, overlook
  4. verb appear, seem to be
    Synonyms: display, evidence, exhibit, express, indicate, look like, make clear, manifest, present, resemble, show, sound, strike as
  5. verb expect, anticipate
    Synonyms: await, count on, divine, forecast, foretell, hope, hunt, reckon on, search, seek
  6. verb face
    Synonyms: front, front on, give onto, overlook
    Antonyms: avoid, dodge

Phrasal verbs

  • look after

    مراقبت کردن، مراقب بودن، پرستاری کردن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن

  • look back

    به گذشته فکر کردن

  • look down on (or upon)

    پست‌تر از خود دانستن، تحقیر کردن، پست شمردن

  • look for

    دنبال گشتن، در جست‌وجو بودن

    منتظر ماندن

  • look forward to

    چشم انتظار بودن، با اشتیاق منتظر بودن

  • look in (on)

    ملاقات کوتاه کردن، (به کسی) سر زدن

  • look into

    وارسی کردن، با دقت بررسی کردن

  • look on

    مشاهده کردن، نظاره کردن

  • look out

    بیرون را نگاه کردن

    مواظب بودن، مراقب بودن

  • look out for

    مراقبت کردن

    گوش به زنگ بودن

  • look over

    بررسی کردن، برانداز کردن

  • look to

    مورد توجه قرار دادن

    متکی بودن به، متوسل شدن به

  • look up

    بهتر شدن، بهبود یافتن

    نگاه کردن به، جست‌وجو کردن در (کتاب لغت و غیره)، نگاه کردن، دنبال ... گشتن، پیدا کردن (در کتاب لغت و لیست و غیره)

    سر زدن

  • look upon

    ملاحظه کردن، اعتنا کردن، نگریستن

    نگاه کردن، خیره شدن

  • look up to

    والا شمردن، با دیده‌ی تحسین نگریستن

Collocations

  • it looks like

    به‌نظر می‌رسد (که)، چنانکه گویی

Idioms

  • look alive (or sharp)

    (عامیانه) هشیار بودن، مراقب بودن، پاییدن (معمولاً به صورت امر)

  • look like oneself

    سالم بودن، مثل همیشه‌ی خود بودن

  • look up and down

    1- همه‌جا را گشتن 2- دقیقاً بررسی کردن، مورد آزمایش قرار دادن

  • look before you leap

    بی‌گدار به آب نزن، قبل‌از عمل فکر کن، سنجیده عمل کن (گزنکرده، پاره نکن)

ارجاع به لغت look

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «look» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/look

پیشنهاد بهبود معانی