آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۰ اسفند ۱۴۰۳

    Sound

    saʊnd saʊnd

    گذشته‌ی ساده:

    sounded

    شکل سوم:

    sounded

    سوم‌شخص مفرد:

    sounds

    وجه وصفی حال:

    sounding

    شکل جمع:

    sounds

    معنی sound | جمله با sound

    noun countable A2

    صدا، آوا، صوت

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The sound of laughter filled the room.

    صدای خنده، اتاق را پر کرد.

    She enjoyed the calming sound of waves crashing on the shore.

    او از صدای آرامش‌بخش امواج که بر روی ساحل می‌شکند، لذت برد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    At night, the sound of crickets can be quite soothing.

    در شب، آوای جیرجیرک‌ها می‌تواند بسیار تسلی‌بخش باشد.

    Sound travels faster in water than in air.

    صوت در آب، سریع‌تر از هوا حرکت می‌کند.

    without a sound

    بی‌سروصدا، بی هیچ صدایی، آرام

    noun uncountable

    صدا ( مربوط به فعالیت ضبط و پخش صدا، مانند موسیقی یا صدای فیلم)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    He is studying sound engineering at university.

    او در دانشگاه مهندسی صدا می‌خواند.

    They recorded the soundtrack in a high-tech sound studio.

    آن‌ها موسیقی متن را در استودیوی صدابرداری پیشرفته ضبط کردند.

    noun uncountable

    صدا (از منظر کیفیت یا بلندی)

    Can you adjust the sound on the TV remote?

    آیا می‌توانی صدای تلویزیون را با کنترل تنظیم کنی؟

    The sound of the music was overwhelming during the scene.

    صدای موسیقی در آن صحنه خیلی زیاد بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I love the sound of this new film.

    من صدای این فیلم جدید را دوست دارم.

    noun countable

    صدا، موسیقی (صدای موسیقی)

    The sound of the guitar was rich and resonant during the performance.

    صدای گیتار درطول اجرا غنی و طنین‌انداز بود.

    Her unique sound blends jazz with traditional elements.

    صدای منحصر به فرد او جاز را با عناصر سنتی ترکیب می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This genre of music has a distinct sound that appeals to many fans.

    این ژانر موسیقی صدای مشخصی دارد که بسیاری از طرفداران جذب می‌کند.

    noun countable

    تنگه، بغاز، باب

    The Kalmar Sound separates Sweden from the island of Öland.

    تنگه‌ی کالمار، سوئد را از جزیره اولاند جدا می‌کند.

    The fishermen prefer to work in the calm waters of the sound.

    ماهیگیران ترجیح می‌دهند در آب‌های آرام تنگه کار کنند.

    verb - intransitive B1

    به نظر آمدن، به نظر رسیدن، احساس کردن، جلوه کردن

    Her idea sounds promising and innovative.

    ایده‌ی او امیدوارکننده و نوآورانه جلوه می‌کند.

    That movie sounds intriguing; I’ve heard great reviews.

    آن فیلم جالب به نظر می‌رسد؛ نظرات خوبی درباره‌اش شنیده‌ام.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She sounded excited when she shared the news about her promotion.

    او وقتی خبر ترفیعش را به اشتراک گذاشت، هیجان‌زده به نظر می‌رسید.

    She sounded confident while presenting her ideas to the team.

    او در حین ارائه‌ی ایده‌هایش به تیم، مطمئن به نظر می‌رسید.

    I hope I don't sound as if I'm criticizing you.

    امیدوارم این احساس به تو دست ندهد که دارم از تو انتقاد می‌کنم.

    This music sounds beautiful.

    این موسیقی گوش‌نواز است.

    verb - intransitive verb - transitive

    صدا دادن، صدا درآوردن، به صدا درآوردن

    The bell will sound at noon.

    زنگ در ساعت دوازده به صدا در می‌آید.

    The thunder sounds ominous during the storm.

    صدایی که رعدوبرق در حین طوفان می‌دهد ترسناک است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    sound the retreat

    (با شیپور) اعلام عقب‌نشینی کردن

    verb - transitive

    عمق‌سنجی کردن، ژرفایابی کردن

    They used advanced technology to sound the depths of the lake.

    آن‌ها از فناوری پیشرفته برای اندازه‌گیری عمق دریاچه استفاده کردند.

    Scientists sound the sea to monitor changes in marine ecosystems.

    دانشمندان، دریا را عمق‌سنجی می‌کنند تا تغییرات در اکوسیستم‌های دریایی را زیر نظر داشته باشند.

    adjective

    سالم، سلامت، بی‌عیب، درست، سلیم

    The car is old, but it is still in sound condition.

    این ماشین قدیمی است، اما هنوز در وضعیت سالمی است.

    He was declared of sound mind during the trial.

    درطول محاکمه او به‌عنوان فردی سلامت از نظر روانی اعلام شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The equipment was found to be in sound working order.

    تجهیزات در وضعیت کاری درستی قرار دارند.

    adjective

    توانا، باثبات، موفق (از نظر مالی)

    The bank only lends money to financially sound businesses.

    بانک فقط به کسب‌وکارهایی که از نظر مالی باثبات هستند وام می‌دهد.

    With careful planning, she turned her small startup into a sound company.

    با برنامه‌ریزی دقیق، او استارتاپ کوچک خود را به شرکتی توانا تبدیل کرد.

    adjective

    منطقی، محکم، مستدل، معقول

    The committee made a sound decision after reviewing all the evidence.

    کمیته پس‌از بررسی تمام شواهد، تصمیم منطقی‌ای گرفت.

    Her sound reasoning helped us reach a consensus quickly.

    استدلال معقول او به ما کمک کرد تا به‌سرعت به توافق برسیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She provided sound evidence to support her claims.

    او شواهد مستدلی برای حمایت از ادعاهایش ارائه داد.

    adjective

    مطمئن، قابل اعتماد، معتبر

    He gave sound advice based on years of experience.

    او بر اساس سال‌ها تجربه، توصیه‌های معتبری ارائه داد.

    She is a sound lawyer with deep knowledge of corporate law.

    او وکیلی قابل اعتماد با دانش عمیق در زمینه‌ی حقوق شرکتی است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Make sure your sources are sound before citing them in your research.

    قبل‌از اینکه منابع را در تحقیق خود ذکر کنید، مطمئن شوید که آن‌ها معتبر هستند.

    adjective

    بی‌ضرر، ایمن، سالم، موجه، درست

    Their plan is scientifically sound and well-researched.

    طرح آن‌ها از نظر علمی موجه است و به‌خوبی بررسی‌ شده.

    Using sustainable materials is a sound environmental practice.

    استفاده از مواد پایدار، روش زیست‌محیطی بی‌ضرری است

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی خوب، مناسب، درست، عالی (هنگام تأیید کسی یا چیزی)

    She’s sound, I trust her.

    اون خوبه، بهش اعتماد دارم.

    That’s a sound plan.

    این برنامه‌ی عالی‌ای هست.

    adjective

    عمیق (خواب)

    After a long day, he fell into a sound sleep almost immediately.

    پس‌از روزی طولانی، او تقریباً بلافاصله به خواب عمیق رفت.

    The baby was in a sound sleep, oblivious to the noise around her.

    نوزاد در خواب عمیق بود و از سروصدای اطراف بی‌خبر بود.

    adjective

    خوش‌خواب

    He is a sound sleeper.

    خوب می‌خوابد، آدم خوش‌خوابی است، خوابش سنگین است.

    She’s such a sound sleeper that nothing wakes her up.

    او طوری خوش‌خواب است که هیچ چیزی نمی‌تواند او را بیدار کند.

    adjective

    شدید، سخت (شکست، باخت و...)

    The team suffered a sound defeat in the final.

    تیم در فینال شکست سختی خورد.

    He received a sound scolding from his parents.

    او از والدینش توبیخ شدیدی دریافت کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The team suffered a sound defeat in the championship game.

    تیم در بازی قهرمانی شکست سختی را متحمل شد.

    adverb

    عمیق

    The baby fell sound asleep in her mother's arms.

    نوزاد در آغوش مادرش به خواب عمیقی فرو رفت.

    The cat was sound asleep on the windowsill, enjoying the sun.

    گربه روی لبه پنجره در خواب عمیقی بود و از آفتاب لذت می‌برد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد sound

    1. adjective complete, healthy
      Synonyms:
      whole well healthy fit perfect robust safe sturdy firm total entire hearty vital vigorous intact flawless thorough undamaged unhurt hale stable substantial unimpaired vibrant effectual solid unblemished undecayed wholesome alive and kicking in the pink right right as rain up to snuff well-constructed wrapped tight
      Antonyms:
      unhealthy unfit incomplete unsound infirm
    1. adjective logical, reasonable
      Synonyms:
      reasonable sensible rational correct true valid accurate right fair wise prudent just reliable responsible satisfactory convincing thoughtful precise exact profound deep solid orthodox telling advisable levelheaded sober judicious well-advised well-grounded well-founded commonsensical cogent satisfying faultless flawless impeccable intellectual right-minded right-thinking cool all there together got it together consequent
      Antonyms:
      unreasonable illogical unsound unbelievable unfathomable
    1. adjective accepted, established
      Synonyms:
      recognized established reliable reputable valid safe secure true loyal legal proper orthodox proven sanctioned authoritative dependable solid kosher received tried-and-true stable holding together holding up all there significant solvent faithful go legit fair holding water standing up washing holding up in wash hanging together fly
      Antonyms:
      rejected refused distrusted
    1. noun something heard or audible
      Synonyms:
      noise voice music tone note melody accent loudness pitch vibration resonance ringing harmony report racket tenor din sonance sonority modulation intonation tonality sonorousness reverberation softness static
      Antonyms:
      silence
    1. verb produce noise
      Synonyms:
      ring roar thunder boom explode shout sing play echo resound rattle hum bang clap crash slam thump buzz murmur whisper moan vibrate emit reflect reverberate detonate trumpet bark squawk snort creak clatter clank clang clack clink jangle jar patter toot burst blare shriek shrill smash thud chatter jabber cackle babble
      Antonyms:
      quiet
    1. verb give the impression
      Synonyms:
      seem appear look appear to be strike as being

    Phrasal verbs

    sound off

    رجز خواندن، مستبدانه سخنرانی کردن

    Collocations

    sound designer

    طراح صدا (مسئول طراحی و تولید صدای فیلم)

    ear-splitting sound

    صدای گوش‌خراش

    grating sound

    صدای خراشیده / صدای ساییده شدن

    sound judgement

    قضاوت درست، قضاوت صحیح

    make a sound

    صدا در آوردن، صدا تولید کردن

    Collocations بیشتر

    muffled sound

    صدای خفه

    rustling sound

    صدای خش خش

    scratching sound

    صدای خراشیدن، صدای خش خش (ناشی از خراش)

    clicking sound

    صدای کلیک / صدای تق تق

    crackling sound

    صدای ترق و تروق، صدای خش خش

    deafening sound

    صدای کر کننده

    sound travels

    صدا حرکت می‌کند / صدا منتقل می‌شود

    make sound business sense

    منطق تجاری درست/عقلانی بودن از نظر تجاری

    Idioms

    safe and sound

    صحیح و سالم، سالم و تندرست، سُر و مُر و گُنده، امن و امان

    to be fast (sound) asleep

    درخواب ژرف بودن

    strike (or sound) a false note

    اشتباهی عمل کردن، بیجا حرف زدن، غلطی گفتن (یا کردن)

    سوال‌های رایج sound

    گذشته‌ی ساده sound چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده sound در زبان انگلیسی sounded است.

    شکل سوم sound چی میشه؟

    شکل سوم sound در زبان انگلیسی sounded است.

    شکل جمع sound چی میشه؟

    شکل جمع sound در زبان انگلیسی sounds است.

    وجه وصفی حال sound چی میشه؟

    وجه وصفی حال sound در زبان انگلیسی sounding است.

    سوم‌شخص مفرد sound چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد sound در زبان انگلیسی sounds است.

    ارجاع به لغت sound

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «sound» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sound

    لغات نزدیک sound

    • - soulless
    • - soulmate
    • - sound
    • - sound barrier
    • - sound bite
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.