Music

ˈmjuːzɪk ˈmjuːzɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    musics

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A1
موزیک، موسیقی، آهنگ، خنیا، رامشگری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- classical music
- موسیقی کلاسیک
- His voice was music to my ears.
- صدای او در گوشم همچون موسیقی بود.
- to set a poem to music
- شعری را به موسیقی در آوردن
- the music of running brooks
- موسیقی نهرهای روان
- There is no music in his soul.
- کشش موسیقی را از نظر روحی درک نمی‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد music

  1. noun sounds that are pleasant, harmonized
    Synonyms:
    song tune melody harmony singing instrumental classical popular jazz rock hymn opera piece refrain measure air strain acoustic folk modern rock and roll soul swing fusion rap ragtime hard rock heavy metal a cappella chamber bebop bop plainsong
    Antonyms:
    silence

Idioms

  • face the music

    عواقب اعمال خود را چشیدن، با پیامد ناخوشایند عملی مواجه شدن، عقوبت کار خود را پذیرفتن، پای لرز خربزه نشستن

  • set to music

    (شعر و غیره را) دارای موسیقی کردن، به موسیقی درآوردن

لغات هم‌خانواده music

ارجاع به لغت music

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «music» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/music

لغات نزدیک music

پیشنهاد بهبود معانی