فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Instrumental

ˌɪnstrəˈmentl ˌɪnstrəˈmentl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective C1

سودمند، وسیله‌ساز، مفید، قابل استفاده، آلت، وسیله، حالت بایی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The weather was instrumental in our success.

هوا در موفقیت ما مؤثر بود.

My father was instrumental in persuading me to study.

پدرم در ترغیب من به تحصیل مؤثر بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His novels were instrumental in bringing about prison reforms.

رمان‌های او در ایجاد اصلاح در زندان‌ها کارساز بود.

instrumental navigation

ناوبری ابزاری (توسط ابزار)

instrumental music

موسیقی سازی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد instrumental

  1. adjective influential, assisting
    Synonyms:
    helpful useful active helping auxiliary subsidiary involved serviceable of help of service contributory conducive partly responsible
    Antonyms:
    useless unhelpful

ارجاع به لغت instrumental

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «instrumental» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/instrumental

لغات نزدیک instrumental

پیشنهاد بهبود معانی