Subsidiary

səbˈsɪdieri səbˈsɪdiəri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    subsidiaries
  • صفت تفضیلی:

    more subsidiary
  • صفت عالی:

    most subsidiary

معنی و نمونه‌جمله‌ها

countable
کمکی، معین، مؤید، متمم، فرعی، تابع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a subsidiary product
- محصول جنبی
- a subsidiary subject
- یک موضوع فرعی
- subsidiary payments to an ally
- پرداخت کمک مالی به یک متحد
- a subsidiary of I.B.M.
- یکی از شرکت‌های فرعی آی.بی. ام
- one of the subsidiaries of the Amazon
- یکی از شاخه‌های آمازون
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد subsidiary

  1. adjective secondary, helpful
    Synonyms: accessory, adjuvant, aiding, ancillary, appurtenant, assistant, assisting, auxiliary, backup, branch, collateral, contributory, cooperative, lesser, minor, serviceable, subject, subordinate, subservient, supplemental, supplementary, tributory, useful
    Antonyms: chief, important, necessary

ارجاع به لغت subsidiary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «subsidiary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/subsidiary

لغات نزدیک subsidiary

پیشنهاد بهبود معانی