آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۸ تیر ۱۴۰۳

    Necessary

    ˈnesəseri ˈnesəsri

    شکل جمع:

    necessaries

    صفت تفضیلی:

    more necessary

    صفت عالی:

    most necessary

    معنی necessary | جمله با necessary

    adjective B1

    لازم، ضروری

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    the necessary tool for this job

    ابزار لازم برای این کار

    We will take all the necessary steps.

    همه‌ی اقدامات لازم را انجام خواهم داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A valid ID is necessary to enter the restricted area.

    برگه‌ی شناسایی معتبر برای ورود به محوطه‌ی ورود محدود ضروری است.

    adjective

    گریزناپذیر، حتمی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    We believe that death is a necessary feature of the human condition.

    معتقدیم که مرگ یکی از ویژگی‌های گریزناپذیر وضع بشر است.

    We must accept that failure is sometimes a necessary result.

    باید بپذیریم که شکست گاهی نتیجه‌ای اجتناب‌ناپذیر است.

    adjective

    بدیهی (به‌طوری که بدون تناقض نمی‌توان آن را انکار کرد)

    It is necessary that the whole be greater than any of its parts.

    بدیهی است که کل از هر یک از اجزای خود بزرگ‌تر است.

    It is necessary that health is important.

    بدیهی است که سلامت مهم است.

    adjective

    اجباری، الزامی

    Do not forget that taking the oath of obedience is necessary.

    فراموش نکنید که ادای سوگند اطاعت، اجباری است.

    Attendance at the meeting is necessary.

    حضور در جلسه الزامی است.

    noun countable

    چیز لازم، چیز ضروری، (در جمع) ضروریات

    The hotel provided all the necessaries for a comfortable stay.

    هتل همه‌ی چیزهای لازم برای اقامتی راحت را فراهم کرده است.

    I need to buy the necessaries.

    باید ضروریات را بخرم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد necessary

    1. adjective essential
      Synonyms:
      basic vital needed required chief principal urgent crucial significant fundamental compulsory mandatory obligatory imperative pressing requisite indispensable paramount elementary specified unavoidable wanted binding decisive prerequisite momentous all-important bottom-line cardinal name of game needful expedient de rigueur exigent quintessential incumbent on
      Antonyms:
      unnecessary unimportant inessential useless
    1. adjective inevitable
      Synonyms:
      inescapable unavoidable certain assured imminent fated undeniable inexorable ineluctable inevasible unescapable infallible ineludible inerrant returnless
      Antonyms:
      optional voluntary contingent needless

    لغات هم‌خانواده necessary

    • noun
      necessity
    • adjective
      necessary
    • verb - transitive
      necessitate
    • adverb
      necessarily

    سوال‌های رایج necessary

    شکل جمع necessary چی میشه؟

    شکل جمع necessary در زبان انگلیسی necessaries است.

    صفت تفضیلی necessary چی میشه؟

    صفت تفضیلی necessary در زبان انگلیسی more necessary است.

    صفت عالی necessary چی میشه؟

    صفت عالی necessary در زبان انگلیسی most necessary است.

    ارجاع به لغت necessary

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «necessary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/necessary

    لغات نزدیک necessary

    • - nebulous
    • - necessarily
    • - necessary
    • - necessary condition
    • - necessary groundwork
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.