فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Mandatory

ˈmændətɔːri ˈmændətri

صفت تفضیلی:

more mandatory

صفت عالی:

most mandatory

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective formal C1

اجباری، الزامی، الزام‌آور، واجب، لازم‌الاجرا

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Voting is not mandatory.

رأی دادن اجباری نیست.

a mandatory waiting period of six months

یک دوره‌ی انتظار اجباری شش ماهه

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The mandatory meeting will be held at 9 am tomorrow.

جلسه‌ی اجباری فردا ۹ صبح برگزار می‌شود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mandatory

  1. adjective required, necessary
    Synonyms:
    necessary essential indispensable compulsory obligatory requisite imperative needful compelling binding forced involuntary commanding imperious irremissible de rigueur compulsatory
    Antonyms:
    unnecessary optional voluntary

ارجاع به لغت mandatory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mandatory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mandatory

لغات نزدیک mandatory

پیشنهاد بهبود معانی