گذشتهی ساده:
mandatedشکل سوم:
mandatedسومشخص مفرد:
mandatesوجه وصفی حال:
mandatingشکل جمع:
mandatesوکالتنامه، قیمومت، حکم، فرمان، تعهد، اختیار، مصوبه، مجوز، رسالت، دستور
The government accepted the mandate of the people.
دولت قیمومت مردم را قبول کرد.
He was willing to carry out all of his commander's mandates.
او مایل بود که کلیهی دستورات فرماندهی خود را اجرا کند.
The recent elections gave Labour no such mandate.
انتخابات اخیر چنین اختیاری را به حزب کارگر نداده است.
سیاست تحتالحمایه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
At that time Palestine was under British mandate.
در آن هنگام فلسطین تحتالحمایهی انگلستان بود.
The peace agreement outlined the specific boundaries of the mandate.
توافقنامهی صلح، مرزهای مشخص این تحتالحمایه را مشخص کرد.
حکم دادن، اجبار کردن، اجازه صادر کردن
The principal mandated that all students wear uniforms to school.
مدیر مدرسه اجبار کرد که تمام دانشآموزان لباس فرم بپوشند.
The board of directors mandated a salary increase for all employees.
هیئتمدیره حکم افزایش حقوق را برای همهی کارکنان داد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mandate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mandate