آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۹ آذر ۱۴۰۴

    Imperative

    ɪmˈperətɪv ɪmˈperətɪv

    شکل جمع:

    imperatives

    صفت تفضیلی:

    more imperative

    صفت عالی:

    most imperative

    معنی imperative | جمله با imperative

    adjective C2

    حیاتی، بسیار مهم، فوری، واجب، الزام‌آور، ضروری

    It is imperative that we try again before giving up.

    لازم است که پیش از رها کردن کار یک بار دیگر هم بکوشیم.

    It is imperative that I go.

    ناگزیرم که بروم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an imperative duty

    وظیفه‌ی واجب

    adjective

    زبان‌شناسی امری

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    In some languages, negative commands use a different structure than affirmative imperative sentences.

    در برخی زبان‌ها، فرمان‌های منفی ساختاری متفاوت از جملات امری مثبت دارند.

    The imperative mood does not require an explicit subject, because the subject is understood.

    وجه امری نیاز به ذکر صریح فاعل ندارد، زیرا فاعل در آن مستتر است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the imperative mood

    وجه امری

    an imperative gesture

    حرکت (یا عمل) آمرانه

    noun countable B2

    زبان‌شناسی ساخت امری

    In the sentence “Be quiet,” the verb “be” appears in the imperative.

    در جمله‌ی «ساکت باش»، فعل «باش» در شکل امری به‌کار رفته است.

    The teacher asked the students to identify all the imperatives in the paragraph.

    معلم از دانش‌آموزان خواست همه‌ی ساخت‌های امری موجود در پاراگراف را تشخیص دهند.

    noun countable

    ضرورت، امر حیاتی، تکلیف مهم، الزام

    For the company’s survival, rapid digital transformation is now an imperative.

    برای بقای شرکت، تحول دیجیتال سریع، اکنون امری حیاتی است.

    In times of disaster, protecting vulnerable groups becomes a humanitarian imperative.

    در زمان بحران، حفاظت از گروه‌های آسیب‌پذیر به ضرورتی انسانی تبدیل می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He lives by a few simple imperatives.

    او بر طبق معدودی اصول ساده زندگی می‌کند.

    one of the social imperatives of the present age

    یکی از واجبات اجتماعی عصر حاضر

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد imperative

    1. adjective necessary
      Synonyms:
      essential important vital critical urgent immediate pressing compulsory obligatory indispensable inescapable crucial exigent instant insistent acute burning crying clamant clamorous importunate no turning back
      Antonyms:
      unnecessary optional inessential secondary
    1. adjective authoritative
      Synonyms:
      commanding dominant powerful dictatorial imperious autocratic overbearing domineering bossy ordering bidding peremptory stern high-handed aggressive imperial harsh
      Antonyms:
      voluntary free discretionary unrestrained

    سوال‌های رایج imperative

    شکل جمع imperative چی میشه؟

    شکل جمع imperative در زبان انگلیسی imperatives است.

    صفت تفضیلی imperative چی میشه؟

    صفت تفضیلی imperative در زبان انگلیسی more imperative است.

    صفت عالی imperative چی میشه؟

    صفت عالی imperative در زبان انگلیسی most imperative است.

    معنی imperative به فارسی چی می‌شه؟

    کلمه‌ی «imperative» در زبان فارسی به «امری»، «دستوری»، «حتمی»، «الزام‌آور» یا «ضروری» ترجمه می‌شود.

    این واژه برای توصیف عملی یا قانونی به کار می‌رود که باید انجام شود و امکان نادیده گرفتن آن وجود ندارد. «Imperative» می‌تواند در زمینه‌های دستوری، قانونی، آموزشی یا حتی اخلاقی به کار رود و نشان‌دهنده‌ی اهمیت و فوریت انجام یک عمل یا رعایت یک قاعده است.

    از منظر دستوری، «imperative» به شکل افعال امری در زبان انگلیسی اشاره دارد که برای دادن دستور، توصیه یا درخواست مستقیم به کار می‌روند. به عنوان مثال، جمله‌ی «Sit down» یک جمله‌ی imperative است، زیرا مخاطب را ملزم به انجام عملی مشخص می‌کند. این کاربرد در مکالمات روزمره، آموزش‌ها و راهنمایی‌ها بسیار رایج است و انتقال سریع و روشن پیام را امکان‌پذیر می‌سازد.

    در حوزه‌ی مدیریتی و سازمانی، «imperative» نشان‌دهنده‌ی الزام و ضرورت اقدام فوری است. مدیران و رهبران از این واژه برای تأکید بر اهمیت تصمیمات حیاتی یا اقدامات ضروری استفاده می‌کنند. مثلاً گفته می‌شود «It is imperative to complete this project on time»، که بیانگر ضرورت و الزام انجام پروژه در زمان مقرر است و تأخیر می‌تواند پیامدهای منفی داشته باشد.

    از دیدگاه قانونی و حقوقی، «imperative» به قواعد و مقررات الزام‌آور اشاره دارد که رعایت آن‌ها برای افراد و سازمان‌ها ضروری است. این کاربرد در قوانین، قراردادها و دستورالعمل‌ها دیده می‌شود و نشان می‌دهد که عدم رعایت آن‌ها ممکن است پیامدهای قانونی یا انضباطی داشته باشد. به این ترتیب، مفهوم imperative به تضمین نظم، عدالت و مسئولیت‌پذیری کمک می‌کند.

    از نظر روان‌شناختی و ارتباطی، بیان امر به شکل «imperative» باعث جلب توجه، ایجاد فوریت و تشویق به اقدام می‌شود. وقتی مخاطب بداند که یک کار یا رفتار الزامی و حیاتی است، انگیزه‌ی بیشتری برای انجام آن پیدا می‌کند و احتمال تأخیر یا بی‌توجهی کاهش می‌یابد. «imperative» نه تنها یک واژه‌ی دستوری است، بلکه ابزاری مؤثر برای هدایت رفتار و تصمیم‌گیری به شمار می‌آید.

    ارجاع به لغت imperative

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «imperative» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imperative

    لغات نزدیک imperative

    • - impenitent
    • - imper
    • - imperative
    • - imperative mode
    • - imperator
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.