شکل جمع:
imperativesصفت تفضیلی:
more imperativeصفت عالی:
most imperativeامری، دستوری، حتمی، الزامآور، ضروری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
an imperative gesture
حرکت (یا عمل) آمرانه
It is imperative that I go.
ناگزیرم که بروم.
an imperative duty
وظیفهی واجب
the imperative mood
وجه امری
one of the social imperatives of the present age
یکی از واجبات اجتماعی عصر حاضر
It is imperative that we try again before giving up.
لازم است که پیش از رها کردن کار یک بار دیگر هم بکوشیم.
He lives by a few simple imperatives.
او بر طبق معدودی اصول ساده زندگی میکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «imperative» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imperative