Immediate

ɪˈmiːdiət ɪˈmiːdiət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more immediate
  • صفت عالی:

    most immediate

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
بی‌درنگ، فوری، بدون‌فاصله، بی‌واسطه، آنی، ضروری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Only the immediate family was present.
- فقط اعضای نزدیک خانواده حضور داشتند.
- immediate heir
- وارث بلافصل
- He had cancer but the immediate cause of his death was choking on food.
- او سرطان داشت؛ ولی علت اصلی مرگش، گیر کردن غذا در گلو بود.
- an immediate need for help
- نیاز فوری به کمک
- immediate expenses
- هزینه‌های فوری
- Her father wanted an immediate marriage.
- پدرش خواهان عروسی فوری بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
دیوار به دیوار، نزدیک، خویشاوند نزدیک (والدین و برادران و خواهران)
- my immediate neighbors
- همسایه‌های دیوار‌به‌دیوار من
adjective
(در وراثت و جانشینی) نفر بعد، ولیعهد
adjective
بلافصل، مستقیم، دست اول، راست
- Bring the chemicals into immediate contact.
- تماس مستقیم بین مواد شیمیایی برقرار کنید.
adjective
(مستقیماً درک شده یا متوجه شده) غریزی، فطری
- an immediate inference
- استنتاج غریزی
- immediate knowledge
- دانش فطری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد immediate

  1. adjective instantaneous; without delay
    Synonyms: actual, at once, at present time, at this moment, critical, current, existing, extant, first, hair-trigger, instant, live, next, now, on hand, paramount, present, pressing, prompt, up-to-date, urgent
    Antonyms: eventually, later, never
  2. adjective near, next
    Synonyms: adjacent, close, contiguous, direct, firsthand, near-at-hand, nearby, nearest, nigh, primary, proximal, proximate, recent
    Antonyms: away, distant, far

Collocations

ارجاع به لغت immediate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «immediate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/immediate

لغات نزدیک immediate

پیشنهاد بهبود معانی