آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ فروردین ۱۴۰۴

    Prompt

    prɑːmpt prɒmpt

    گذشته‌ی ساده:

    prompted

    شکل سوم:

    prompted

    سوم‌شخص مفرد:

    prompts

    وجه وصفی حال:

    prompting

    شکل جمع:

    prompts

    صفت تفضیلی:

    more prompt

    صفت عالی:

    most prompt

    معنی prompt | جمله با prompt

    verb - transitive C2

    موجب شدن، باعث شدن، واداشتن، مجبور کردن، وادار کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    His wife prompted him to sell the house.

    زنش او را وادار کرد که خانه را بفروشد.

    Curiosity prompted her to open the box.

    کنجکاوی او را بر آن داشت که جعبه را باز کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The email from my boss prompted me to complete the report before the deadline.

    ایمیل رئیسم موجب شد که من گزارش را قبل از موعد مقرر تکمیل کنم.

    verb - transitive

    سینما و تئاتر متن رساندن، رساندن (به بازیگر)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    The director prompted the actor by whispering the next line in his ear.

    کارگردان با زمزمه‌ی سطر بعدی در گوش بازیگر متن را به او رساند.

    The stage manager prompted the actress.

    مدیر صحنه به بازیگر رساند.

    verb - transitive

    هوش مصنوعی فرمان دادن، دستور دادن، پرامپت دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی هوش مصنوعی

    مشاهده

    I prompted the AI to generate a detailed report on the sales figures for the past quarter.

    به هوش مصنوعی فرمان دادم تا گزارش دقیقی از ارقام فروش در سه ماهه‌ی گذشته تهیه کند.

    The teacher prompted the AI to provide examples of different types of chemical reactions.

    معلم به هوش مصنوعی پرامپت داد تا نمونه‌هایی از انواع مختلف واکنش‌های شیمیایی را ارائه دهد.

    adjective

    سریع، بی‌درنگ، عاجل، فوری، بدون معطلی، بدون تأخیر

    a prompt decision

    تصمیم سریع

    Our prompt reply satisfied him.

    پاسخ بدون معطلی ما او را خرسند کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She is prompt in getting things done.

    او در انجام کارها تأخیر ندارد.

    noun countable

    هوش مصنوعی فرمان، دستور، پرامپت

    The prompt given to the AI was to identify and classify objects in an image.

    فرمانی که به هوش مصنوعی داده شد شناسایی و طبقه‌بندی اشیا در تصویر بود.

    The prompt asked the AI to analyze the data and provide insights based on patterns and trends.

    این پرامپت از هوش مصنوعی خواست تا داده‌ها را تجزیه‌وتحلیل کند و بینشی بر اساس الگوها و ترندها ارائه دهد.

    noun countable

    سینما و تئاتر یادآور (لغاتی که متن نمایشنامه را به بازیگر یادآوری می‌کند)

    The prompt helped the actor remember his lines during the play.

    این یادآور به بازیگر کمک کرد تا در حین اجرا مکالمات خود را به خاطر بیاورد.

    The director told the prompt to the actor.

    کارگردان یادآور را به بازیگر گفت.

    noun countable

    سینما و تئاتر متن‌رسان، سوفلور

    The prompt's calm demeanor helped the actors relax and focus on their performance.

    رفتار آرام متن‌رسان به بازیگران کمک کرد تا آرامش داشته باشند و روی اجرای خود تمرکز کنند.

    The prompt quickly handed the actor his forgotten line.

    سوفلور به‌سرعت دیالوگ فراموش‌شده‌ی بازیگر را به او داد.

    adverb

    درست، دقیقاً

    at ten o'clock prompt

    درست سر ساعت ده

    noun countable

    یادآوری

    He paid the rent on time and there was no need of written prompts.

    او به‌موقع کرایه را می‌داد و نیازی به یادآوری کتبی نبود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد prompt

    1. adjective early, responsive
      Synonyms:
      quick fast rapid speedy immediate instant eager ready alert smart efficient precise punctual on time willing apt brisk expeditious swift timely unhesitating vigilant watchful wide-awake on the ball on the button on the dot on the nose instantaneous
      Antonyms:
      late slow tardy negligent
    1. noun hint
      Synonyms:
      cue reminder help stimulus spur prod jog mnemonic jolt twit
    1. verb incite, cue
      Synonyms:
      cause induce motivate spur provoke arouse instigate stimulate elicit evoke jog remind refresh hint imply suggest mention bring up call forth give rise to occasion draw prod goad prick sic egg on impel propel move urge exhort persuade talk into win over convince inspire advise aid assist help help out get
      Antonyms:
      stop prevent halt

    سوال‌های رایج prompt

    گذشته‌ی ساده prompt چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده prompt در زبان انگلیسی prompted است.

    شکل سوم prompt چی میشه؟

    شکل سوم prompt در زبان انگلیسی prompted است.

    شکل جمع prompt چی میشه؟

    شکل جمع prompt در زبان انگلیسی prompts است.

    وجه وصفی حال prompt چی میشه؟

    وجه وصفی حال prompt در زبان انگلیسی prompting است.

    سوم‌شخص مفرد prompt چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد prompt در زبان انگلیسی prompts است.

    صفت تفضیلی prompt چی میشه؟

    صفت تفضیلی prompt در زبان انگلیسی more prompt است.

    صفت عالی prompt چی میشه؟

    صفت عالی prompt در زبان انگلیسی most prompt است.

    ارجاع به لغت prompt

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «prompt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prompt

    لغات نزدیک prompt

    • - promotional
    • - promotive
    • - prompt
    • - prompt engineering
    • - prompt payment
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    oleate safecracker fluffy gutter press dislikable by default misogynistic miss the boat moisturize molasses monetary monetization moon over more or less motherless مبدأ غلط منشا گذاشتن سطل خوراک خوراکی بشقاب صبر صبور گزند دنبال کردن منظور مغازه صبح
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.