با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Prompt

prɑːmpt prɒmpt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    prompted
  • شکل سوم:

    prompted
  • سوم‌شخص مفرد:

    prompts
  • وجه وصفی حال:

    prompting
  • شکل جمع:

    prompts
  • صفت تفضیلی:

    more prompt
  • صفت عالی:

    most prompt

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
موجب شدن، باعث شدن، واداشتن، مجبور کردن، وادار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- His wife prompted him to sell the house.
- زنش او را وادار کرد که خانه را بفروشد.
- Curiosity prompted her to open the box.
- کنجکاوی او را بر آن داشت که جعبه را باز کند.
- The email from my boss prompted me to complete the report before the deadline.
- ایمیل رئیسم موجب شد که من گزارش را قبل از موعد مقرر تکمیل کنم.
verb - transitive
سینما و تئاتر متن رساندن، رساندن (به بازیگر)
- The director prompted the actor by whispering the next line in his ear.
- کارگردان با زمزمه‌ی سطر بعدی در گوش بازیگر متن را به او رساند.
- The stage manager prompted the actress.
- مدیر صحنه به بازیگر رساند.
verb - transitive
هوش مصنوعی فرمان دادن، دستور دادن، پرامپت دادن
- I prompted the AI to generate a detailed report on the sales figures for the past quarter.
- به هوش مصنوعی فرمان دادم تا گزارش دقیقی از ارقام فروش در سه ماهه‌ی گذشته تهیه کند.
- The teacher prompted the AI to provide examples of different types of chemical reactions.
- معلم به هوش مصنوعی پرامپت داد تا نمونه‌هایی از انواع مختلف واکنش‌های شیمیایی را ارائه دهد.
adjective
سریع، بی‌درنگ، عاجل، فوری، بدون معطلی، بدون تأخیر
- a prompt decision
- تصمیم سریع
- Our prompt reply satisfied him.
- پاسخ بدون معطلی ما او را خرسند کرد.
- She is prompt in getting things done.
- او در انجام کارها تأخیر ندارد.
noun countable
هوش مصنوعی فرمان، دستور، پرامپت
- The prompt given to the AI was to identify and classify objects in an image.
- فرمانی که به هوش مصنوعی داده شد شناسایی و طبقه‌بندی اشیا در تصویر بود.
- The prompt asked the AI to analyze the data and provide insights based on patterns and trends.
- این پرامپت از هوش مصنوعی خواست تا داده‌ها را تجزیه‌وتحلیل کند و بینشی بر اساس الگوها و ترندها ارائه دهد.
noun countable
سینما و تئاتر یادآور (لغاتی که متن نمایشنامه را به بازیگر یادآوری می‌کند)
- The prompt helped the actor remember his lines during the play.
- این یادآور به بازیگر کمک کرد تا در حین اجرا مکالمات خود را به خاطر بیاورد.
- The director told the prompt to the actor.
- کارگردان یادآور را به بازیگر گفت.
noun countable
سینما و تئاتر متن‌رسان، سوفلور
- The prompt's calm demeanor helped the actors relax and focus on their performance.
- رفتار آرام متن‌رسان به بازیگران کمک کرد تا آرامش داشته باشند و روی اجرای خود تمرکز کنند.
- The prompt quickly handed the actor his forgotten line.
- سوفلور به‌سرعت دیالوگ فراموش‌شده‌ی بازیگر را به او داد.
adverb
درست، دقیقاً
- at ten o'clock prompt
- درست سر ساعت ده
noun countable
یادآوری
- He paid the rent on time and there was no need of written prompts.
- او به‌موقع کرایه را می‌داد و نیازی به یادآوری کتبی نبود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prompt

  1. adjective early, responsive
    Synonyms: alert, apt, brisk, eager, efficient, expeditious, immediate, instant, instantaneous, on the ball, on the button, on the dot, on the nose, on time, precise, punctual, quick, rapid, ready, smart, speedy, swift, timely, unhesitating, vigilant, watchful, wide-awake, willing
    Antonyms: late, negligent, slow, tardy
  2. noun hint
    Synonyms: cue, help, jog, jolt, mnemonic, prod, reminder, spur, stimulus, twit
  3. verb incite, cue
    Synonyms: advise, aid, arouse, assist, bring up, call forth, cause, convince, draw, egg on, elicit, evoke, exhort, get, give rise to, goad, help, help out, hint, impel, imply, indicate, induce, inspire, instigate, jog, mention, motivate, move, occasion, persuade, prick, prod, propel, propose, provoke, refresh, remind, sic, spur, stimulate, suggest, talk into, urge, win over
    Antonyms: halt, prevent, stop

ارجاع به لغت prompt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prompt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prompt

لغات نزدیک prompt

پیشنهاد بهبود معانی