آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۹ آذر ۱۴۰۲

    Live

    lɪv laɪv lɪv laɪv

    گذشته‌ی ساده:

    lived

    شکل سوم:

    lived

    سوم‌شخص مفرد:

    lives

    وجه وصفی حال:

    living

    معنی live | جمله با live

    verb - intransitive B1

    زندگی کردن، زنده ماندن، دوام آوردن، پایدار ماندن، زنده بودن، زیستن، سکون کردن، منزل کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Some animals live for centuries.

    برخی جانوران صدها سال عمر می‌کنند.

    He lived a long life.

    او خیلی عمر کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    one of the few who lived through war and famine

    یکی از اشخاص معدودی که از جنگ و قحطی جان به‌در برد

    He really knows how to live.

    او به‌راستی می‌داند که چگونه باید زیست.

    living in an apartment

    زندگی کردن در آپارتمان

    He is not expected to live through the night.

    انتظار نمی‌رود که امشب زنده بماند.

    Is his father still living?

    (آیا) پدر او هنوز زنده است؟

    (Ferdowsi) ... for he who sorrows, lives a shorter life

    ... که کمتر زید هر که او غم خورد(فردوسی)

    I now live in San Diego.

    من اکنون در ساندیاگو زندگی می‌کنم.

    Does anyone live in that house?

    آیا در آن خانه کسی سکونت دارد؟

    Fishes live in water.

    ماهی‌ها در آب زندگی می‌کنند.

    verb - transitive

    خوب زیستن، خوش بودن، زندگی خود را (به طرز خاص) گذراندن، زندگی کردن (به کمک چیزی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    He still lives off his father.

    هنوز پدرش خرجی او را می‌دهد.

    to live on a pension

    با حقوق بازنشستگی زندگی کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to live one's faith

    طبق دین خود زندگی کردن

    to live honorably

    با شرافت زندگی کردن

    She lives on fruits and vegetables.

    غذای او میوه و سبزیجات است.

    He lived a useful life.

    او زندگی پرثمری داشت.

    I am tired of working like a slave -- I want to live.

    از اینکه مانند یک برده کار کنم خسته شده‌ام، می‌خواهم واقعاً زندگی کنم.

    She lived her days happily.

    او ایام خود را به خوشی به‌سر می‌برد.

    I have to live up to my own moral standards, not yours!

    من باید مطابق معیارهای اخلاقی خودم زندگی کنم نه معیارهای شما!

    verb - intransitive

    در خاطره ها ماندن، باقیماندن

    Men's good deeds live after them.

    کارهای نیک مردم پس از آن‌ها باقی می‌ماند.

    That memory will live in my heart forever.

    آن خاطره همیشه در قلبم زنده خواهد بود.

    adjective

    سرزنده، پراشتیاق، گرم، پرانرژی، با روح، درخشان و گیرا، پویا، (موضوع و داستان و خبر و غیره) حاد، داغ، جالب، گیرا، (آتش و غیره) افروخته، سوزان، درحال سوختن

    a live organization

    یک سازمان پر فعالیت

    an old woman with live eyes

    پیرزنی با چشمان درخشان و گیرا

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Air pollution is still a live subject.

    آلودگی هوا هنوز یک موضوع مورد بحث است.

    a live color

    رنگ زنده

    today's live issue

    مطلب داغ امروز

    a live spark

    اخگر درخشان

    adjective

    (چاپ) صفحه‌بندی شده، آماده‌ی چاپ

    adjective

    به حالت طبیعی، (سنگ و مواد کانی) استخراج نشده، نابرهیخته

    live rocks

    سنگ‌های دست‌نخورده

    adjective

    دارای خاصیت جهش (مانند توپ و لاستیک)، هجاک، جهش‌مند، جهمند

    a live rubber ball

    گوی لاستیکی جهمند

    adjective

    (چوب کبریت) آماده‌ی آتش زدن، (هنوز) نسوخته، (مواد منفجره) هنوز منفجر نشده (ولی آماده‌ی آن)، ترکیدنی، رزمی، (سیم و غیره) برق دار، گیرنده

    a live match

    کبریت زنده

    live ammunition

    مهمات رزمی (آماده‌ی کاربرد)

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a live wire

    سیم برق‌دار

    live charcoal

    زغال سرخ، زغال گرفته

    He tossed a live cigarette out of the window.

    سیگار روشن را از پنجره بیرون انداخت.

    a live volcano

    آتش‌فشان فعال

    live cartridge

    فشنگ رزمی

    adjective

    زنده (در برابر: مرده dead) وابسته به زنده بودن و زندگان

    a live bomb

    بمب زنده

    This ship carries live sheep from Australia to Iran.

    این کشتی گوسفند زنده از استرالیا به ایران حمل می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    live fish

    ماهی زنده

    adjective

    آب‌و‌هوا تازه، خنک، پاک

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده
    adjective

    (رادیو و تلویزیون و غیره) برنامه‌ی زنده

    live coverage

    گزارش زنده، گزارش مستقیم

    a live broadcast

    پخش زنده، پخش مستقیم

    adjective

    (مکانیک) گردانگر، نیرو رسان

    the live center of a lathe

    مرکز گردنده‌ی ماشین‌تراش

    adjective

    ورزش درحین بازی، مشغول بازی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    A live ball.

    توپ که دارند با آن بازی می‌کنند.

    What happens if I live out my savings?

    اگر پس از تمام شدن پس‌اندازم زنده باشم چی؟

    adverb

    به طور زنده

    Music broadcast live from a concert.

    موسیقی که به‌طور زنده از یک کنسرت پخش می‌شود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد live

    1. adjective existent
      Synonyms:
      alive living conscious aware animate breathing vital
      Antonyms:
      dead non-existent
    1. adjective energetic, vigorous
      Synonyms:
      active dynamic lively vigorous alert brisk vital effective efficient operative functioning working earnest burning hot running current prevalent pertinent topical pressing controversial efficacious effectual unsettled vivid
      Antonyms:
      inactive lethargic apathetic dispirited
    1. verb exist
      Synonyms:
      be survive remain continue last endure persist prevail abide get by breathe be alive have life draw breath get along make it subsist maintain pass lead move
      Antonyms:
      die cease depart
    1. verb inhabit a dwelling
      Synonyms:
      reside dwell occupy inhabit settle lodge abide hang out locate bide nest roost perch crash bunk hang one’s hat
      Antonyms:
      not use
    1. verb enjoy being alive
      Synonyms:
      be happy enjoy love relish savor take pleasure delight flourish thrive prosper experience make the most of luxuriate
    1. verb make money to support living
      Synonyms:
      earn money earn a living support maintain get by make ends meet subsist get along make it feed fare profit acquire a livelihood

    Phrasal verbs

    live down

    (با وجود خاطرات تلخ) به زندگی ادامه دادن

    live in

    در محل خدمت (یا پیش‌خدمتی) خود زیستن

    live out

    بقیه‌ی عمر خود را در جای دیگری سپری کردن

    تحقق بخشیدن به خواسته و آرزو

    دور از محل کار خود زندگی کردن

    خارج از شهر زندگی کردن

    live up to

    انتظارات را برآورده کردن، به جا آوردن

    live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

    Idioms

    live and let live

    در کار دیگران دخالت نکردن، به کار مردم کاری نداشتن (سرت تو کار خودت باشه) (عیسی به دین خود، موسی به دین خود)

    live high

    با تجمل زندگی کردن، در رفاه زیستن

    live it up

    خوش گذراندن، حال چیزی را بردن

    live well

    1- در رفاه و تجمل زندگی کردن 2- پارساوار زیستن

    live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

    Idioms بیشتر

    where one lives

    (عامیانه) در جای حساس و آسیب‌پذیر

    live every day as though it were your last

    طوری زندگی کن که گویی امروز آخرین روز عمر تو است، فرصت را غنیمت شمار

    لغات هم‌خانواده live

    • noun
      liveliness, living, livelihood
    • adjective
      live, lively, living, liveable
    • verb - transitive
      outlive, relive, liven
    • verb - intransitive
      live
    • adverb
      live

    سوال‌های رایج live

    گذشته‌ی ساده live چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده live در زبان انگلیسی lived است.

    شکل سوم live چی میشه؟

    شکل سوم live در زبان انگلیسی lived است.

    وجه وصفی حال live چی میشه؟

    وجه وصفی حال live در زبان انگلیسی living است.

    سوم‌شخص مفرد live چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد live در زبان انگلیسی lives است.

    ارجاع به لغت live

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «live» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/live

    لغات نزدیک live

    • - livability
    • - livable
    • - live
    • - live a comfortable life
    • - live alone
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.