به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Be

bi bi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    was
  • شکل سوم:

    been

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - intransitive adverb A1
    مصدر فعل بودن، امر فعل بودن، وجود داشتن، زیستن، شدن، ماندن، باش
    • - Be here before noon!
    • - قبل از ظهر اینجا باش!
    • - He is old.
    • - او سالخورده است.
    • - Paris is in France.
    • - پاریس در فرانسه است.
    • - The meeting will be tonight.
    • - جلسه امشب خواهد بود.
    • - I am
    • - هستم
    • - you are
    • - هستی
    • - he (she, it) is
    • - است، هست
    • - we are
    • - هستیم
    • - you are
    • - هستید
    • - they are
    • - هستند
    • - I (he, she, it) was
    • - بودم (بود)
    • - you (they, we) were
    • - بودید (بودند، بودیم)
    • - I (you, they, we) have been
    • - بوده‌ام (بوده‌اید، بوده‌اند، بوده‌ایم)
    • - he (she, it) has been
    • - بوده است
    • - I (you, he, she, it, they, we) had been
    • - بودم (بودی، بود، بودند، بودیم)
    • - I (you, he, she, it, they, we) will (or shall) be
    • - خواهم بود (خواهی بود، خواهد بود، خواهند بود، خواهیم بود)
    • - He will be selected.
    • - انتخاب خواهد شد.
    • - He is leaving tomorrow.
    • - فردا می‌رود، فردا خواهد رفت.
    • - How long will they be here?
    • - چند وقت خواهند ماند؟ تا کی اینجا خواهند بود؟
    • - peace be with you
    • - سلام بر تو (شما)، درود، الهی قرین صلح و آرامش باشی
    • - She is writing a letter.
    • - او دارد نامه می‌نویسد.
    • - That hat is ten dollars.
    • - آن کلاه ده دلار است.
    • - The door is on the left.
    • - درب در سمت چپ قرار دارد.
    • - When will the wedding be?
    • - عروسی کی خواهد بود؟
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد be

  1. verb exist
    Synonyms: abide, act, be alive, breathe, continue, do, endure, go on, have being, have place, hold, inhabit, last, live, move, obtain, persist, prevail, remain, rest, stand, stay, subsist, survive
  2. verb happen
    Synonyms: befall, come about, come to pass, occur, take place, transpire

ارجاع به لغت be

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «be» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/be

لغات نزدیک be

پیشنهاد بهبود معانی