Inhabit

ɪnˈhæbɪt ɪnˈhæbɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    inhabited
  • شکل سوم:

    inhabited
  • سوم‌شخص مفرد:

    inhabits
  • وجه وصفی حال:

    inhabiting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
ساکن شدن (در)، مسکن گزیدن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، آباد کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- A forest inhabited by various animals.
- جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی می‌کنند.
- They inhabit a small apartment.
- آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.
- The sculptural quality that inhabits some of his paintings.
- ویژگی تندیس‌مانندی که در برخی از نقاشی‌های او وجود دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inhabit

  1. verb take up residence in
    Synonyms:
    live reside dwell stay occupy settle locate lodge tenant abide inhabit populate people make one’s home possess perch roost squat park crash indwell
    Antonyms:
    leave depart move vacate

ارجاع به لغت inhabit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inhabit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inhabit

لغات نزدیک inhabit

پیشنهاد بهبود معانی