آخرین به‌روزرسانی:

Inhabit

ɪnˈhæbɪt ɪnˈhæbɪt

گذشته‌ی ساده:

inhabited

شکل سوم:

inhabited

سوم‌شخص مفرد:

inhabits

وجه وصفی حال:

inhabiting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2

ساکن شدن (در)، مسکن گزیدن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، آباد کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

A forest inhabited by various animals.

جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی می‌کنند.

They inhabit a small apartment.

آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The sculptural quality that inhabits some of his paintings.

ویژگی تندیس‌مانندی که در برخی از نقاشی‌های او وجود دارد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inhabit

  1. verb take up residence in
    Synonyms:
    live reside dwell stay occupy settle locate lodge tenant abide populate people make one’s home possess perch roost squat park crash indwell
    Antonyms:
    leave depart move vacate

ارجاع به لغت inhabit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inhabit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inhabit

لغات نزدیک inhabit

پیشنهاد بهبود معانی