Inhabit

ɪnˈhæbɪt ɪnˈhæbɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    inhabited
  • شکل سوم:

    inhabited
  • سوم‌شخص مفرد:

    inhabits
  • وجه وصفی حال:

    inhabiting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive C2
ساکن شدن (در)، مسکن گزیدن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، آباد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- A forest inhabited by various animals.
- جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی می‌کنند.
- They inhabit a small apartment.
- آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.
- The sculptural quality that inhabits some of his paintings.
- ویژگی تندیس‌مانندی که در برخی از نقاشی‌های او وجود دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inhabit

  1. verb take up residence in
    Synonyms: abide, crash, dwell, indwell, live, locate, lodge, make one’s home, occupy, park, people, perch, populate, possess, reside, roost, settle, squat, stay, tenant
    Antonyms: depart, leave, move, vacate

ارجاع به لغت inhabit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inhabit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inhabit

لغات نزدیک inhabit

پیشنهاد بهبود معانی