گذشتهی ساده:
movedشکل سوم:
movedسومشخص مفرد:
movesوجه وصفی حال:
movingشکل جمع:
movesجنبیدن، تکان دادن، حرکت دادن
Sit without moving!
بدون حرکت بنشین!
The piston keeps moving back and forth.
پیستون مدام پسوپیش میرود.
The chest is too heavy to be moved.
صندوق سنگینتر از آن است که بشود آن را حرکت داد.
Stars move.
ستارگان جنبا (در حرکت) هستند.
He can't move his left hand.
او نمیتواند دست چپ خود را تکان بدهد.
Move the desk toward the window!
میز را به طرف پنجره حرکت بده!
حرکت کردن، تکان دادن (مهرهها در بازیهای رومیزی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A castle only moves in straight lines.
رخ فقط به خط مستقیم حرکت میکند.
Haven't you moved yet!
هنوز مهرهات را تکان ندادهای!
منتقل شدن، نقلمکان کردن، تغییر مکان دادن (اسبابکشی کردن به خانهای دیگر یا رفتن به شغلی جدید)
Our move to the new house was costly.
تغییر مکان ما به خانهی جدید گران تمام شد.
They moved away several years ago.
آنها چندین سال پیش از اینجا رفتند.
I can't move into the new house until the previous tenants have moved out.
تا مستأجران سابق نروند نمیتوانم به خانهی تازه اسبابکشی کنم.
The oil company has moved him to Abbadan.
شرکت نفت او را به آبادان منتقل کرده است.
Their old house was too small, so they decided to move.
خانهی قدیمی آنها کوچک بود، لذا تصمیم گرفتند که نقلمکان کنند.
پیشرفت کردن، جلو رفتن، پیش رفتن، اقدام کردن، دست به کار شدن، حرکت کردن (بهسمت تغییر)
Work on the bridge is moving more quickly than was expected.
کار ساختمان پل از آنچه که انتظار میرفت، تندتر جلو میرود.
When will the government move on this matter?
دولت چه هنگام دربارهی این موضوع اقدام خواهد کرد؟
The company has been moving to hire new engineers.
شرکت دست به کار استخدام مهندسان جدید شده است.
The project will move forward once we secure funding.
پروژه پساز تأمین بودجه، جلو خواهد رفت.
Negotiations need to move quickly to avoid further delays.
مذاکرات باید بهسرعت پیش بروند تا از تأخیرات بیشتر جلوگیری شود.
The stock market moved erratically today.
بازار سهام امروز بهطور نامنظم حرکت کرد.
The investigation is moving slowly due to lack of evidence.
تحقیقات بهدلیل کمبود شواهد به کندی پیشرفت میکند.
Technology is moving at an unprecedented pace.
فناوری با سرعتی بیسابقه درحال پیشرفت است.
After a period of stagnation, the economy is finally starting to move.
پساز دورهی رکود، اقتصاد سرانجام شروع به حرکت کرده است.
واداشتن، سبب شدن، باعث شدن
The compelling evidence moved the jury to deliver a guilty verdict.
شواهد قانعکننده هیئتمنصفه را بر آن داشت تا حکم مجرمیت صادر کنند.
My heartfelt apology moved her to forgive me after all.
عذرخواهی صمیمانهی من باعث شد او، من را ببخشد.
The urgency of the situation moved us to act immediately.
فوریت اوضاع، سبب شد تا فوراً اقدام کنیم.
The threat of the storm moved the residents to evacuate the area.
تهدید طوفان، ساکنان را واداشت تا منطقه را تخلیه کنند.
متأثر ساختن، تحریک کردن، برانگیختن، ترغیب کردن (برای تغییر نظر)
Despite my emotional plea, her heart remained unmoved by my situation.
باوجود التماس عاطفی من، قلب او تحت تأثیر وضعیتم قرار نگرفت.
The charity's campaign aims to move people to donate to the cause.
هدف پویش خیریه این است که مردم را به اهدای کمک در این مسیر ترغیب کند.
The tragic story of the refugees moved many to offer assistance.
داستان غمانگیز پناهندگان، بسیاری را برانگیخت تا کمک کنند.
He can write well only when the spirit moves him.
فقط وقتی که به صرافت بیفتد میتواند خوب بنویسد.
تحتتأثیر قرار دادن، باعث بروز احساسات در کسی شدن
The child's suffering moved us to tears.
رنج کودک ما را به گریه آورد.
The beautiful music moved him deeply.
موسیقی زیبا عمیقاً او را تحتتأثیر قرار داد.
Having heard his criticism, I felt moved to say a few words.
پس از شنیدن انتقادات او احساس کردم که باید چند کلامی ایراد کنم.
to move to laughter
به خنده انداختن
to move to pity
به ترحم آوردن
فروختن، به فروش رساندن
Our spring garments are moving nicely.
لباسهای بهارهی ما خوب به فروش میرسند.
The gallery hopes to move several paintings at the upcoming exhibition.
گالری امیدوار است که چندین نقاشی را در نمایشگاه آتی به فروش برساند.
We've been trying to move this car for months, but no one is interested.
ما ماههاست که سعی میکنیم این ماشین را بفروشیم، اما کسی علاقهمند نیست.
رفتوآمد داشتن، معاشرت کردن، نشستوبرخاست داشتن
He likes to move among the rich and famous.
او دوست دارد با پولداران و ناموران معاشرت کند.
That young man moves mostly in literary circles.
آن مرد جوان بیشتر در محافل ادبی رفتوآمد دارد.
حقوق سیاست پیشنهاد دادن، درخواست دادن (بهصورت رسمی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
I wish to move that the meeting be adjourned.
مایلم پیشنهاد دهم جلسه به بعد موکول شود.
The defense attorney will move for a change of venue.
وکیل مدافع درخواست تغییر محل دادرسی را خواهد داد.
The senator is expected to move an amendment to the bill.
انتظار میرود سناتور متممی را به این لایحه پیشنهاد دهد.
He moved and his motion passed by a vote of 50 to 16.
او پیشنهاد کرد و پیشنهادش با 50 رأی در برابر 16 تصویب شد.
پزشکی دفع مدفوع داشتن (مؤدبانه)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
She was given medication to help her move her bowels.
به او دارو داده شد تا به او کمک کند مدفوع خود را دفع کند.
The patient hasn't moved his bowels in three days.
بیمار سه روز است که دفع مدفوع نداشته است.
تکان، حرکت
Any sudden move could alert the guard.
هر حرکت ناگهانی میتواند نگهبان را هوشیار کند.
Every move she made was graceful and elegant.
هر حرکتی که او انجام میداد، برازنده و ظریف بود.
حرکت، حرکات (که در رقص اجرا میشوند)
The dancer's final move was breathtaking.
حرکت پایانی رقصنده نفسگیر بود.
The choreographer created a challenging new move.
طراح رقص، حرکت جدید چالشبرانگیزی ساخت.
حرکت، نوبت (در بازیهای رومیزی)
The chess player contemplated his next move.
بازیکن شطرنج به حرکت بعدی خود فکر میکرد.
It's your move, so think carefully before you act.
نوبت شماست، پس قبلاز اقدام خوب فکر کنید.
نقلمکان، تغییر مکان، انتقال
Their move to the countryside was a welcome change of pace.
نقلمکان آنها به حومهی شهر، تغییری خوشایند در سرعت زندگی بود.
This move has been tough on the children.
این تغییر مکان برای بچهها سخت بوده است.
Her move to the new office significantly improved her commute time.
انتقال او به دفتر جدید، بهطور قابل توجهی زمان رفتوآمدش را بهبود بخشید.
اقدام، حرکت، عمل
We don't know what our next move should be.
نمیدانیم اقدام بعدی ما باید چه باشد.
His move to invest in renewable energy proved to be profitable.
اقدام او برای سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر سودآور بود.
The politician's move to distance himself from the scandal was unsuccessful.
حرکت سیاستمدار برای دور کردن خود از رسوایی ناموفق بود.
It was a strategic move to acquire the smaller company.
این عملی استراتژیک برای به دست آوردن شرکت کوچکتر بود.
جلوتر (یا عقبتر) رفتن، جابهجا شدن
(به خانه یا محل کار جدید) نقلمکان کردن، اسبابکشی کردن، اثاثکشی کردن
1- به منزل تازه اسبابکشی کردن، به محل جدید نقل مکان کردن 2- آمادهی در دستگیری زمام امور شدن
عزیمت کردن، رفتن، راهی شدن
کنار رفتن، کنارتر نشستن، دفتی زدن
ترفیع یافتن، بالا رفتن
پیش رفتن
ترک کردن، رفتن از (مکانی که شخص در آن اقامت دارد)
فعالیت جدیدی را شروع کردن
گذشتن، رد شدن (از چیزی)
نقل مکان کردن، رفتن (از جایی)
(انگلیس) اسبابکشی
move (or empty or relieve) one's bowels
قضای حاجت کردن، مدفوع دفع کردن، ادرار پر کردن
(اقدام به) کار غیرعاقلانه یا خطرناک، (دست زدن به) کار غلط
به گریه انداختن، گریان کردن
نقل مکان به یک آپارتمان
تخلیه کردن آپارتمان، اسبابکشی کردن از آپارتمان
نقل مکان کردن به خانه ای، اسباب کشی کردن به خانه ای
ارتقاء شغلی پیدا کردن، از نردبان ترقی بالا رفتن
(امریکا - عامیانه) 1- نزدیک شدن (به منظور دستگیر کردن) 2- شتاب کردن، به هم جنبیدن
حداکثر کوشش خود را کردن، زمین و زمان را به هم زدن، چهاوچها کردن
آسمان و زمین را به هم دوختن، بیشترین سعی خود را کردن
(انگلیس) اسبابکشی
واکنش نشان ندادن، تکان نخوردن
(عامیانه) در تحرک، فعال، پرکنش
(انگلیس - عامیانه) کونت را کنار بکش تا منم بنشینم، دفتی بزن، بکش کنار
کنار رفتن، کناره گیری کردن
تأثیر مهمی گذاشتن، تغییر قابل توجهی داشتن، (برای هدف) بهطور اساسی جلو رفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «move» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/move