فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Migration

maɪˈɡreɪʃn maɪˈɡreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    migrations

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
کوچ، مهاجرت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the migrations of Lor tribes
- کوچ‌های قبایل لر
- bird migration
- کوچ پرندگان
- They want to prevent the migration of rural inhabitants into cities.
- می‌خواهند از مهاجرت روستانشینان به شهر جلوگیری کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد migration

  1. noun departure from one's native land to settle in another
    Synonyms:
    movement move transfer passage journey immigration emigration exodus flight shift voyage trek diaspora transmigration hegira
  1. adjective
    Synonyms:
    moving wandering transient nomadic migratory unsettled roving vagrant

Collocations

  • large-scale migration

    مهاجرت گسترده، مهاجرت انبوه، مهاجرت کلان، مهاجرت فراگیر

  • mass migration

    مهاجرت انبوه (جابه‌جایی گسترده و هم‌زمان جمعیت‌ بزرگی از افراد از منطقه‌ای به منطقه‌ی دیگر)

  • voluntary migration

    مهاجرت اختیاری (نوعی مهاجرت که در آن افراد با میل و تصمیم خود به جای دیگری نقل‌مکان می‌کنند)

  • forced migration

    کوچ اجباری، مهاجرت اجباری (نوعی از مهاجرت که در آن افراد به دلایل مختلفی مانند جنگ، نقض حقوق بشر یا بلایای طبیعی مجبور به ترک خانه و کشور خود می‌شوند)

لغات هم‌خانواده migration

ارجاع به لغت migration

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «migration» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/migration

لغات نزدیک migration

پیشنهاد بهبود معانی