آخرین به‌روزرسانی:

Immigration

ˌɪmɪˈɡreɪʃn ˌɪmɪˈɡreɪʃn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2

مهاجرت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The immigration process can be complex.

فرایند مهاجرت می‌تواند پیچیده باشد.

She studied the effects of immigration on the economy.

او تأثیرات مهاجرت بر اقتصاد را مطالعه کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Immigration policies vary from country to country.

سیاست‌های مهاجرتی از کشوری به کشور دیگر متفاوت است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد immigration

  1. noun departure from one's native land to settle in another
    Synonyms:
    migration emigration settlement colonization exodus transmigration in-migration crossing the border change of allegiance
    Antonyms:
    exile defection emigration

Collocations

immigration and naturalization service

(در امریکا) اداره‌ی مهاجرت و شهروندسازی

(امریکا) اداره‌ی مهاجرت و شهروند‌سازی

immigration policy

سیاست مهاجرتی، خط‌مشی مهاجرتی (مجموعه‌‌قوانینی که دولت‌ها برای مدیریت ورود، اقامت و خروج افراد خارجی به کشور خود تعیین می‌کنند)

immigration authorities

مقامات امور مهاجرت، مسئولان امور مهاجرت

لغات هم‌خانواده immigration

ارجاع به لغت immigration

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «immigration» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/immigration

لغات نزدیک immigration

پیشنهاد بهبود معانی