امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Settlement

ˈsetlmənt ˈsetlmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    settlements

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable C1
توافق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The two parties reached a settlement after months of negotiation.
- دو طرف پس از ماه‌ها مذاکره به توافق رسیدند.
- The international treaty served as a settlement between the countries.
- این معاهده‌ی بین‌المللی به عنوان توافقی بین کشورها عمل کرد.
noun
حل‌وفصل (اختلاف)، فیصله (دعوا)
- the settlement of a disagreement
- حل‌وفصل اختلاف
- The mediator helped facilitate a settlement.
- میانجی به تسهیل فیصله کمک کرد.
noun countable
محل استقرار، کوچگاه، –نشین (در ترکیب)، آبادی
- In those days, New York was a Dutch settlement.
- در آن روزگاران نیویورک کوچگاه هلندی‌ها بود.
- The small settlement was nestled in the valley.
- آبادی کوچک در دره قرار داشت.
- a Mennonite settlement
- منونیت‌‌نشین
noun uncountable
اسکان، استقرار، اقامت
- The settlement of the new immigrants in the city was a gradual process that required support and resources.
- اسکان مهاجران جدید در شهر فرایندی تدریجی بود که نیاز به حمایت و منابع داشت.
- The government provided financial assistance for the settlement of the displaced families.
- حکومت برای اسکان خانواده‌های آواره کمک مالی در نظر گرفت.
noun countable uncountable
بازپرداخت، تسویه، تأدیه (قرض)
- the settlement of a debt
- بازپرداخت قرض
- account settlement
- تسویه‌ی حساب
- a check in settlement of my account with you
- چکی برای تسویه‌ی حسابم با شما
noun
حقوق واگذاری، انتقال link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- the settlement of the house on his eldest son
- واگذاری خانه به پسر ارشدش
- the settlement of the land
- انتقال زمین
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد settlement

  1. noun decision, conclusion
    Synonyms:
    adjustment agreement arrangement clearance compact compensation completion conclusion confirmation contract covenant deal defrayal determination discharge disposition establishment happy medium liquidation pay payment payoff quietus reimbursement remuneration resolution satisfaction showdown termination trade-off working out
    Antonyms:
    confusion indecision
  1. noun community
    Synonyms:
    colonization colony encampment establishment foundation habitation hamlet inhabitancy occupancy occupation outpost plantation principality residence

Collocations

ارجاع به لغت settlement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «settlement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/settlement

لغات نزدیک settlement

پیشنهاد بهبود معانی