شکل جمع:
determinationsعزم، تصمیم، قصد
to make a determination of something
دربارهی چیزی تصمیم گرفتن
her determination to resign
تصمیم او راجع به استعفا
Quitting opium takes a lot of determination.
ترک اعتیاد به تریاک ارادهی محکم میخواهد.
Amir Teymor was a leader with courage and determination.
امیر تیمور فرماندهای بود با جرئت و ارادهی محکم.
تعیین
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The determination of your salary and rank will be done later.
تعیین حقوق و رتبهی شما بعداً انجام خواهد شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «determination» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/determination