فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Grit

ɡrɪt ɡrɪt

گذشته‌ی ساده:

gritted

شکل سوم:

gritted

سوم‌شخص مفرد:

grits

وجه وصفی حال:

gritting

شکل جمع:

grits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

سنگ‌ریزه، شن‌ریزه، ریگ

The wind blew fine grit into her eyes.

باد، ذرات ریز شن را به چشمان او پاشید.

The path was covered in loose grit and gravel.

مسیر با شن‌ریزه و ماسه‌ی سست پوشیده شده بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Be careful, there's a lot of grit on the floor.

مراقب باش، کلی سنگ‌ریزه روی زمین است.

The gravel gritted under the soldiers' boots.

ریگ در زیر پوتین سربازان خش‌خش می‌کرد.

noun uncountable

سرسختی، شجاعت، استقامت، عزم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Her grit in the face of adversity inspired everyone around her.

استقامت او در مواجهه با سختی‌ها، الهام‌بخش اطرافیانش بود.

He lacked the grit necessary to succeed in such a competitive field.

او فاقد عزم لازم برای موفقیت در چنین زمینه‌ی رقابتی‌ای بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Success in business often requires grit as much as talent.

موفقیت در تجارت اغلب به همان اندازه که به استعداد نیاز دارد، به سرسختی هم نیازمند است.

a few men of grit

معدودی مرد دلیر و پایدار

verb - transitive

انگلیسی بریتانیایی شن پاشیدن، سنگ‌ریزه پاشیدن (در زمین پوشیده از یخ)

The city workers started to grit the roads early in the morning.

کارگران شهرداری از صبح زود شروع به پاشیدن شن روی جاده‌ها کردند.

They gritted the icy sidewalks to prevent accidents.

آن‌ها پیاده‌روهای یخ‌زده را سنگریزه پاشیدند تا از حوادث جلوگیری کنند.

verb - transitive

دندان قروچه کردن، فشردن دندان‌ها به هم

I grit my teeth to suppress a cry of pain.

دندان‌هایم را به هم فشار دادم تا جلوی فریاد دردم را بگیرم.

She would often grit her teeth in her sleep, a sign of her underlying stress.

او اغلب در خواب دندان قروچه می‌کرد، که نشانه‌ای از استرس پنهان او بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She gritted her teeth, trying to hold back a wave of anger.

او دندان‌هایش را به هم فشرد و سعی کرد موجی از خشم را مهار کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grit

  1. noun particles of dirt
    Synonyms:
    dust powder sand pebbles gravel lumps foreign matter
  1. noun courage, determination
    Synonyms:
    nerve resolution determination spirit backbone pluck guts fortitude tenacity perseverance mettle spine toughness daring steadfastness hardihood gameness spunk moxie intestinal fortitude doggedness
    Antonyms:
    cowardice timidity weakness

ارجاع به لغت grit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grit

لغات نزدیک grit

پیشنهاد بهبود معانی