امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Grit

ɡrɪt ɡrɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gritted
  • شکل سوم:

    gritted
  • سوم‌شخص مفرد:

    grits
  • وجه وصفی حال:

    gritting
  • شکل جمع:

    grits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
سنگ‌ریزه، شن‌ریزه، ریگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The wind blew fine grit into her eyes.
- باد، ذرات ریز شن را به چشمان او پاشید.
- The path was covered in loose grit and gravel.
- مسیر با شن‌ریزه و ماسه‌ی سست پوشیده شده بود.
- Be careful, there's a lot of grit on the floor.
- مراقب باش، کلی سنگ‌ریزه روی زمین است.
- The gravel gritted under the soldiers' boots.
- ریگ در زیر پوتین سربازان خش‌خش می‌کرد.
noun uncountable
سرسختی، شجاعت، استقامت، عزم
- Her grit in the face of adversity inspired everyone around her.
- استقامت او در مواجهه با سختی‌ها، الهام‌بخش اطرافیانش بود.
- He lacked the grit necessary to succeed in such a competitive field.
- او فاقد عزم لازم برای موفقیت در چنین زمینه‌ی رقابتی‌ای بود.
- Success in business often requires grit as much as talent.
- موفقیت در تجارت اغلب به همان اندازه که به استعداد نیاز دارد، به سرسختی هم نیازمند است.
- a few men of grit
- معدودی مرد دلیر و پایدار
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی شن پاشیدن، سنگ‌ریزه پاشیدن (در زمین پوشیده از یخ)
- The city workers started to grit the roads early in the morning.
- کارگران شهرداری از صبح زود شروع به پاشیدن شن روی جاده‌ها کردند.
- They gritted the icy sidewalks to prevent accidents.
- آن‌ها پیاده‌روهای یخ‌زده را سنگریزه پاشیدند تا از حوادث جلوگیری کنند.
verb - transitive
دندان قروچه کردن، فشردن دندان‌ها به هم
- I grit my teeth to suppress a cry of pain.
- دندان‌هایم را به هم فشار دادم تا جلوی فریاد دردم را بگیرم.
- She would often grit her teeth in her sleep, a sign of her underlying stress.
- او اغلب در خواب دندان قروچه می‌کرد، که نشانه‌ای از استرس پنهان او بود.
- She gritted her teeth, trying to hold back a wave of anger.
- او دندان‌هایش را به هم فشرد و سعی کرد موجی از خشم را مهار کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grit

  1. noun particles of dirt
    Synonyms:
    dust powder sand pebbles gravel lumps foreign matter
  1. noun courage, determination
    Synonyms:
    nerve resolution determination spirit backbone pluck guts fortitude tenacity perseverance mettle spine toughness daring steadfastness hardihood gameness spunk moxie intestinal fortitude doggedness
    Antonyms:
    cowardice timidity weakness

ارجاع به لغت grit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grit

لغات نزدیک grit

پیشنهاد بهبود معانی