در معنای یازدهم همچنین میتوان از driveway بهجای drive استفاده کرد.
راندن، بردن، سواری کردن (وسیلهی نقلیه)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He drives a car.
او اتومبیل میراند.
I will drive my brother to the airport tomorrow.
من برادرم را فردا به فرودگاه میبرم.
She drives her friends to the party every weekend.
او هر آخرهفته دوستانش را به مهمانی میبرد.
He learned to drive when he turned sixteen.
او زمانی که شانزده ساله شد، رانندگی را یاد گرفت.
They decided to drive their new car on a road trip.
آنها تصمیم گرفتند با ماشین جدیدشان به سفر جادهای بروند.
He drives well.
او خوب رانندگی میکند.
She drives the children to school.
او (باماشین) بچهها را به مدرسه میبرد.
باعث انجام کار یا حرکتی شدن، کسی را مجبور به کاری کردن، هدایت کردن به جایی، راندن به سمتی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We drove the cattle inside the pen.
دامها را به درون طویله هدایت کردیم.
The storm drove the waves against the shore with great force.
طوفان امواج را با نیروی زیادی به سمت ساحل راند.
The wind drove the boat eastward.
باد کشتی را به سوی خاور راند.
The coach drove the players to train harder before the championship.
مربی بازیکنان را وادار کرد تا قبلاز قهرمانی سختتر تمرین کنند.
They used a net to drive the fish into the shallow waters.
آنها از توری برای راندن ماهیها به آبهای کمعمق استفاده کردند.
Hunger drove them to steal.
گرسنگی آنها را وادار به دزدی کرد.
With his hammer he drove the peg into the hole.
با چکش میخ چوبی را به داخل سوراخ کرد.
His ambition drove him to work late into the night.
آرزوهایش باعث شدند تا دیروقت کار کند.
Fear of failure can drive students to perform better in exams.
ترس از شکست میتواند دانشآموزان را به بهتر عمل کردن در امتحانات مجبور کند.
He tried to drive the British from India.
او کوشید انگلیسیها را از هندوستان بیرون کند.
Bad smell drove away the customers.
بوی بد مشتریان را فرار داد.
He drove off the enemy.
او دشمن را عقب نشاند.
to drive out evil spirits
ارواح خبیثه را دور کردن
باعث ایجاد وضعیتی شدن، بردن بهسمت وضعیتی، کشیدن بهسمت وضعیتی (معمولاً ناخوشایند)
The social and economic conditions drive young people to addiction.
وضع اجتماعی و سیاسی جوانان را به اعتیاد میکشاند.
Economic instability has driven several businesses to bankruptcy.
بیثباتی اقتصادی چندین کسبوکار را به ورشکستگی کشانده است.
Her relentless pursuit of perfection drove him to exhaustion.
دنبالهروی بیوقفهاش از کمال او را به خستگی کشاند.
The loss of a loved one can drive people to isolation.
از دست دادن عزیز میتواند مردم را به انزوا بکشاند.
Frustration over delays has driven customers to complain more frequently.
ناامیدی ناشی از تأخیرها باعث شکایت بیشتر مشتریان شده است.
Driven by greed, he defrauded everyone.
به خاطر آز سر همه کلاه میگذاشت.
These children are driving me insane!
این بچهها دارند مرا دیوانه میکنند!
The death of his son drove him mad.
مرگ پسرش او را دیوانه کرد.
به حرکت درآوردن (تأمین نیروی لازم برای حرکت)
A gasoline engine drives the motorboat.
موتور بنزینی قایق موتوری را به حرکت در میآورد.
The engine drives the hydraulic system to lift the cargo.
موتور، سیستم هیدرولیک را برای بلند کردن بار به حرکت درمیآورد.
Solar panels drive the water pumps for irrigation.
پنلهای خورشیدی پمپهای آب را برای آبیاری به حرکت درمیآورند.
ورزش ضربه زدن به توپ، شوت کردن (با قدرت زیاد)
He drove the football into the goal with a powerful kick.
او با ضربهای قوی توپ فوتبال را به سمت دروازه شوت کرد.
During the golf tournament, she drove the ball over 300 yards.
در مسابقهی گلف، او توپ را بیش از سیصد یارد زد.
As he drove the ball, the crowd erupted in cheers.
وقتی او توپ را زد، جمعیت با شادی فریاد زدند.
ورزش (راگبی، بسکتبال و...) حرکت کردن با توپ (با نیروی زیاد برای گرفتن امتیاز)
The player drove hard towards the goal, determined to score.
بازیکن با قدرت به سمت دروازه رفت و مصمم بود گل بزند.
She drove past her opponent and took a shot on goal.
او از حریفش عبور کرد و بهسمت دروازه شوت کرد.
The athlete drove to the end zone, securing the touchdown.
ورزشکار بهسمت منطقهی پایان رفت و تاچداون را به ثبت رساند.
ورزش (بیسبال) امتیاز گرفتن با ضربه، به پیش راندن رانِر
He managed to drive in the winning run in the final inning.
او موفق شد در اینینگ آخر، امتیاز پیروزی را کسب کند.
The team relied on their best hitter to drive in crucial runs.
تیم برای کسب امتیازات حساس به بهترین ضربهزن خود تکیه داشت.
Can he drive in the runner from second base?
آیا او میتواند رانِر را از بیس دوم وارد بازی کند؟
سفر با اتومبیل، سواری، رانندگی
Our drive lasted two hours.
سفر ما (با اتومبیل) دو ساعت طول کشید.
He enjoys a Sunday drive in the countryside.
او از سواری یکشنبه در حومهی شهر لذت میبرد.
The drive through the mountains was very difficult.
رانندگی در کوهستان بسیار سخت بود.
the German drive in North Africa
پیشروی آلمانها در افریقای شمالی
سیستم محرکه، سیستم حرکتی، سیستم انتقال قدرت محرکه
My new car has an all-wheel drive system for better traction on rough terrain.
ماشین جدید من دارای سیستم چهارچرخ متحرک برای کشش بهتر در زمینهای ناهموار است.
The left-hand drive model is common in European countries.
سیستم حرکتی در سمت چپ در کشورهای اروپایی رایج است.
جاده، خیابان (بهعنوان اسم)
They recently moved to 45 Oak Drive in the suburbs.
آنها بهتازگی به جادهی شمارهی چهلوپنج اُک در حومهی شهر نقلمکان کردهاند.
Maple Drive is one of the most beautiful residential streets in the city.
خیابان مِیپل یکی از زیباترین خیابانهای مسکونی در شهر است.
انگلیسی بریتانیایی ورودی پارکینگ، محوطهی پارکینگ
I parked in the drive and walked to the front door.
ماشین را در ورودی پارکینگ پارک کردم و بهسمت در ورودی رفتم.
Please don’t block the drive; I need to take my car out.
لطفاً ورودی پارکینگ را مسدود نکن، باید ماشینم را بیرون بیاورم.
She washed her car on the drive this morning.
او امروز صبح ماشینش را در محوطهی پارکینگ شست.
مبارزه، تلاش، پشتکار، پویش، کارزار
He has a lot of drive.
او خیلی پشتکار دارد.
The government has launched a mental health drive.
دولت، کارزاری برای بهبود سلامت روان آغاز کرده است.
Environmental activists have started a drive to ban plastic bags.
فعالان محیطزیست پویشی برای ممنوعیت کیسههای پلاستیکی آغاز کردهاند.
the drive to promote literacy
تلاشی برای ترویج سوادآموزی
انگلیسی آمریکایی مراسم خیریه، پویش جمعآوری کمک
A local charity launched a food drive to support families in need.
مؤسسه خیریهی محلی، پویش جمعآوری مواد غذایی برای حمایت از خانوادههای نیازمند راهاندازی کرد.
Our company participated in a toy drive during the holiday season.
شرکت ما درطول فصل تعطیلات در پویش جمعآوری اسباببازی شرکت کرد.
کامپیوتر درایو (وسیلهای برای ذخیره داده در کامپیوتر)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کامپیوتر
I need to upgrade my computer's drive.
باید درایو کامپیوترم را ارتقا بدهم.
The computer's drive was malfunctioning.
درایو کامپیوترم درست کار نمیکرد.
مقصود داشتن، منظور داشتن
فراری دادن، راندن
(حملهی دشمن و غیره را) پس زدن، پس راندن
بیرون راندن، بیرون کردن، دور کردن
وارد کردن، راندن
منظورت چیست؟
(مثلاً هنگام خرید اتومبیل) بهطور آزمایشی راندن
کسی را دیوانه کردن/عاصی کردن
صرفهجویی کردن، کمپین صرفهجویی راه انداختن
تلاش تازه، اقدام جدید، حرکت جدید
بیاحتیاط رانندگی کردن، با بیمبالاتی رانندگی کردن
سخت معامله بودن، اهل چانهزنی و مقاومت بودن، به آسانی معامله نکردن
خیلی چانه زدن، در معامله سختگیری کردن، گذشت نشان ندادن
منظورت چیست؟
1- فهماندن 2- به هدف زدن
1- زدن 2- هدفگیری کردن
دیوانهکردن، از خود بیخود کردن
بیچاره کردن یا شدن، تباه کردن، نابود کردن
(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن
(عامیانه) کاملاً خشمگین کردن، (از شدت خشم یا آزردگی ) بیتابی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «drive» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drive