با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Sink

sɪŋk sɪŋk sɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sank
  • شکل سوم:

    sunk
  • سوم‌شخص مفرد:

    sinks
  • وجه وصفی حال:

    sinking
  • شکل جمع:

    sinks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
فرو رفتن، نزول کردن، غرق شدن، ته رفتن، نشست کردن، گود افتادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The moon sank behind a hill.
- ماه در پشت تپه فرو رفت.
- The child wanted to sink the toy submarine in the bathtub.
- کودک می‌خواست اسباب‌بازی زیردریایی را در وان حمام غرق کند.
- sunk in depression
- غرق در افسردگی
- The gloomy truth has sunk in that freedom will not come so soon.
- این واقعیت غم‌افزا در مغزها جایگزین شده است که آزادی به این زودی‌ها به دست نخواهد آمد.
- That bitter lesson sank into my mind.
- آن تجربه‌ی تلخ در مغزم ته‌نشین شد.
- He sank his teeth into the apple.
- دندان‌های خود را در سیب فرو برد.
- After three days, the flood waters began to sink.
- پس از سه روز سیلاب‌ها شروع کردند به فروکش کردن.
- The second bullet sank him to the ground.
- گلوله‌ی دوم او را (بر زمین) انداخت.
- The two of them sank a bottle of vodka.
- آن‌ها دو نفری کلک یک بطری ودکا را کندند.
- A new tunnel was sunk into the mountain.
- یک تونل جدید در کوه کنده شد.
- They are sinking another well.
- دارند یک چاه دیگر می‌زنند.
- His voice sank into a whisper.
- صدای او کاهش یافت و (تبدیل به) نجوا شد.
- He has sunk in the estimation of his friends.
- از نظر دوستانش افتاده است.
- The value of our currency has sunk.
- ارزش پول ما خیلی کم شده است.
- Stocks are sinking.
- (قیمت) سهام در حال نزول است.
- Wood does not sink in water.
- چوب در آب فرونمی‌رود.
- The sun sank in the west.
- خورشید در باختر غروب کرد.
- a sinking star
- ستاره‌ی درحال افول
- They sank a cable into position on the sea bed.
- آنان کابلی را پایین بردند و در بستر دریا قرار دادند.
- I sank into a chair and watched T.V.
- در صندلی فرورفتم و تلویزیون تماشا کردم.
- They say Venice is sinking.
- می‌گویند شهر ونیز درحال نشست کردن است.
- After the flood, the building's foundation began to sink.
- پس از آن سیل پایه‌ی ساختمان شروع کرد به نشست کردن.
- If the bank goes bankrupt, I'll be sunk.
- اگر بانک ورشکست شود کار من ساخته است.
- His enemies tried to sink his bid for the presidency.
- دشمنانش کوشیدند اقدام او برای رئیس‌جمهور شدن را تخطئه کنند.
- A torpedo sank the boat.
- اژدر کشتی را غرق کرد.
- The ship sank in ten minutes.
- ظرف ده دقیقه کشتی غرق شد.
- He sank up to his knees in the snow.
- تا زانو در برف فرو رفت.
- They sank into poverty.
- آنان در فقر فرو رفتند.
- The dog fell into a mire and began to sink.
- سگ توی باتلاق افتاد و شروع کرد به فرورفتن.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
دستشویی آشپزخانه، وان دستشویی
noun countable
چاه دستشویی، مجرای فاضلاب
noun uncountable
رسوخ، ته‌نشینی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sink

  1. verb fall in, go under
    Synonyms: bore, bring down, capsize, cast down, cave in, couch, decline, demit, depress, descend, dig, dip, disappear, drill, drive, droop, drop, drown, ebb, engulf, excavate, fall, flounder, force down, founder, go down, go to the bottom, immerse, lay, let down, lower, overturn, overwhelm, plummet, plunge, put down, ram, regress, run, sag, scuttle, set, settle, shipwreck, slope, slump, stab, stick, stoop, submerge, subside, swamp, thrust, tip over, touch bottom, wreck
    Antonyms: float, rise
  2. verb fall, decrease
    Synonyms: abate, collapse, diminish, drop, lapse, lessen, relapse, retrogress, slip, slump, subside, wane
    Antonyms: grow, increase, rise
  3. verb deteriorate
    Synonyms: decay, decline, decrease, degenerate, depreciate, descend, die, diminish, disimprove, disintegrate, dwindle, fade, fail, flag, go downhill, lessen, retrograde, rot, spoil, waste, weaken, worsen
    Antonyms: increase, rise, strengthen
  4. verb be humble or humbled
    Synonyms: abase, bemean, be reduced to, cast down, debase, degrade, demean, humiliate, lower, stoop, succumb
    Antonyms: brave, fight

Phrasal verbs

Collocations

Idioms

  • a sinking feeling

    پیش‌بینی رویداد بد، احساس اینکه چیزی بد در شرف وقوع است، دلهره

  • sink one's difference

    اختلافات خود را کنار گذاشتن

  • sink or swim

    یا شکست یا پیروزی، یا جنگیدن و پیروز شدن یا تسلیم شدن (به موقعیتی اشاره می‌کند که در آن فرد یا باید با تلاش‌های خود موفق شود یا به‌طور کامل شکست بخورد)

ارجاع به لغت sink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sink

لغات نزدیک sink

پیشنهاد بهبود معانی