گذشتهی ساده:
disintegratedشکل سوم:
disintegratedسومشخص مفرد:
disintegratesوجه وصفی حال:
disintegratingخرد کردن، تجزیه شدن، فرو ریختن، از هم پاشیدن، (مجازا) فاسد شدن، متلاشی شدن یاکردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The airplane crashed and disintegrated completely.
هواپیما بر زمین خورد و کاملاً متلاشی شد.
With the rise of nationalism, colonial empires disintegrated.
با پیدایش ملیتگرایی، امپراطوریهای استعماری از هم پاشیده شدند.
The flaming building suddenly disintegrated.
ساختمان شعلهور ناگهان فرو ریخت.
disintegration of personality
از هم پاشیدگی شخصیت
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disintegrate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disintegrate