Disintegrate

dɪsˈɪntɪɡreɪt dɪsˈɪntɪɡreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disintegrated
  • شکل سوم:

    disintegrated
  • سوم‌شخص مفرد:

    disintegrates
  • وجه وصفی حال:

    disintegrating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive adverb
خرد کردن، تجزیه شدن، فرو ریختن، از هم پاشیدن، (مجازا) فاسد شدن، متلاشی شدن یاکردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The airplane crashed and disintegrated completely.
- هواپیما بر زمین خورد و کاملاً متلاشی شد.
- With the rise of nationalism, colonial empires disintegrated.
- با پیدایش ملیت‌گرایی، امپراطوری‌های استعماری از هم پاشیده شدند.
- The flaming building suddenly disintegrated.
- ساختمان شعله‌ور ناگهان فرو ریخت.
- disintegration of personality
- از هم پاشیدگی شخصیت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disintegrate

  1. verb fall apart; reduce to pieces
    Synonyms: atomize, break apart, break down, break up, come apart, crumble, decay, decline, decompose, degenerate, deliquesce, descend, detach, dilapidate, disband, disconnect, disimprove, dismantle, disorganize, disperse, disunite, divide, fade away, fall to pieces, molder, pulverize, putrefy, rot, separate, sever, shatter, sink, splinter, spoil, taint, take apart, turn, turn to dust, wash away, wash out, wither, worsen
    Antonyms: combine, meld, unite

ارجاع به لغت disintegrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disintegrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disintegrate

لغات نزدیک disintegrate

پیشنهاد بهبود معانی