امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Decay

dɪˈkeɪ dɪˈkeɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    decayed
  • شکل سوم:

    decayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    decays
  • وجه وصفی حال:

    decaying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
پوسیده شدن، پوساندن، خراب شدن یا کردن، گندیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- This kind of wood decays fast.
- این نوع چوب به‌سرعت می‌پوسد.
- immediately after death, the body begins to decay
- بلافاصله پس‌از مرگ، بدن شروع به گندیدن می‌کند
- His teeth have begun to decay.
- دندان‌های او شروع به پوسیده شدن کرده‌اند.
verb - intransitive
فیزیک تجزیه شدن، فروکاست شدن، واپاشیدن، متلاشی شدن
- The unstable isotope will decay over time, releasing radiation.
- ایزوتوپ ناپایدار با گذشت زمان تجزیه می‌شود و تشعشع آزاد می‌کند.
- When left alone, the radioactive element will eventually decay.
- وقتی عنصر رادیواکتیو به حال خود رها شود، در نهایت متلاشی می‌شود.
noun uncountable C2
پوسیدگی، فساد، زوال، تباهی، خرابی، نابودی
- the decay of body tissues
- فساد بافت‌های بدن
- tooth decay
- کرم‌خوردگی دندان، پوسیدگی دندان
- the decay of their political system
- نابودی نظام سیاسی آن‌ها
- Gradually the Roman Empire fell into decay.
- امپراطوری روم به‌تدریج دچار تباهی شد.
noun uncountable
فیزیک تجزیه، فروکاست، واپاشی
- The decay of uranium-238 occurs over millions of years.
- تجزیه‌ی اورانیوم ۲۳۸ طی میلیون‌ها سال اتفاق می‌افتد.
- Scientists study the decay of radioactive isotopes to understand their properties.
- دانشمندان واپاشی ایزوتوپ‌های رادیواکتیو را برای درک خواص آن‌ها مطالعه می‌کنند.
noun verb - intransitive adverb
محو شدن، تباه شدن
- the smell of decaying meat
- بوی گوشت درحال فساد
- Their civilization began to decay.
- تمدن آن‌ها رو به زوال نهاد.
verb - intransitive
تحلیل رفتن، رو به زوال رفتن
- His enthusiasm for the project started to decay over time.
- اشتیاق او برای این پروژه به مرور زمان تحلیل رفت.
- Trust in the leadership began to decay after the scandal.
- اعتماد به رهبری پس‌از رسوایی شروع به تحلیل رفتن کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد decay

  1. noun breaking down, collapse
    Synonyms:
    adulteration atrophy blight caries consumption corrosion crumbling decadence decline decomposition decrease decrepitude degeneracy degeneration depreciation deterioration dilapidation disintegration disrepair dissolution downfall dying extinction fading failing gangrene impairment mortification perishing putrefaction putrescence putridity putridness rot rotting ruin ruination rust senescence spoilage spoilation wasting wasting away withering
    Antonyms:
    development flourish germination growth improvement ripening strength strengthening
  1. verb deteriorate, crumble
    Synonyms:
    atrophy become contaminated be impaired blight break up collapse corrode curdle decline decompose defile degenerate depreciate discolor disintegrate dissolve dry-rot dwindle fade fail get worse go bad go to seed go to the dogs hit rock bottom hit the skids lessen mildew mold molder mortify pejorate perish pollute putrefy putresce reach depths rot sap shrivel sicken sink slump spoil suppurate turn wane waste away weaken wear away wither
    Antonyms:
    build develop flourish germinate grow improve ripen strengthen

Collocations

  • fall into decay

    دست‌خوش تباهی شدن، به زوال گرویدن

ارجاع به لغت decay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «decay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/decay

لغات نزدیک decay

پیشنهاد بهبود معانی