فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Curdle

ˈkɜːrdl ˈkɜːdl

گذشته‌ی ساده:

curdled

شکل سوم:

curdled

سوم‌شخص مفرد:

curdles

وجه وصفی حال:

curdling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb

بستن، دلمه کردن، دلمه شدن، منجمد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Vinegar causes milk to curdle.

سرکه موجب دلمه بستن شیر می‌شود.

A frightening scene that curdles the blood.

منظره‌ی ترسناکی که خون انسان را منجمد می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

bloodcurdling

سهمگین، وحشت‌انگیز

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد curdle

  1. noun sour; change into coagulated substance
    Synonyms:
    turn sour go off spoil thicken curd clot coagulate congeal turn condense acidify acerbate acidulate ferment

Idioms

curdle someone's blood

(از ترس) خون کسی را منجمد کردن، وحشت‌زده کردن

ارجاع به لغت curdle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «curdle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/curdle

لغات نزدیک curdle

پیشنهاد بهبود معانی