فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Curdle

ˈkɜːrdl ˈkɜːdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    curdled
  • شکل سوم:

    curdled
  • سوم شخص مفرد:

    curdles
  • وجه وصفی حال:

    curdling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb
    بستن، دلمه کردن، دلمه شدن، منجمد کردن
    • - Vinegar causes milk to curdle.
    • - سرکه موجب دلمه بستن شیر می‌شود.
    • - A frightening scene that curdles the blood.
    • - منظره‌ی ترسناکی که خون انسان را منجمد می‌کند.
    • - bloodcurdling
    • - سهمگین، وحشت‌انگیز
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد curdle

  1. noun sour; change into coagulated substance
    Synonyms: acerbate, acidify, acidulate, clabber, clot, coagulate, condense, congeal, curd, ferment, go off, spoil, thicken, turn, turn sour

Idioms

ارجاع به لغت curdle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «curdle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/curdle

لغات نزدیک curdle

پیشنهاد بهبود معانی