گذشتهی ساده:
curdledشکل سوم:
curdledسومشخص مفرد:
curdlesوجه وصفی حال:
curdlingبستن، دلمه کردن، دلمه شدن، منجمد کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Vinegar causes milk to curdle.
سرکه موجب دلمه بستن شیر میشود.
A frightening scene that curdles the blood.
منظرهی ترسناکی که خون انسان را منجمد میکند.
bloodcurdling
سهمگین، وحشتانگیز
(از ترس) خون کسی را منجمد کردن، وحشتزده کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «curdle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/curdle