گذشتهی ساده:
turnedشکل سوم:
turnedسومشخص مفرد:
turnsوجه وصفی حال:
turningبرگرداندن، پیچاندن، گشتن، چرخیدن، گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، تغییر دادن، دگرگون ساختن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Our fate turned on the whims of the captain.
سرنوشت ما به هوسهای ناخدا بستگی داشت.
The dog turned on him.
سگ به اوپرید.
They turn to the government for help.
آنان برای کمک به دولت متوسل میشوند.
She has no one to turn to.
او پشت و پناهی ندارد.
an event that turned the course of history
رویدادی که مسیر تاریخ را عوض کرد
to turn on one's heels
ناگهان عقبگرد کردن (بازگشتن)
His luck has turned.
بخت از او برگشته است.
The wind turned.
جهت باد عوض شد.
The situation has turned in his favor.
اوضاع به سود او تغییر کرده است.
The child tossed and turned all night.
کودک تمام شب تکان میخورد و غلت میزد.
Turn left at the next intersection.
در چهار راه بعدی به طرف چپ بپیچید.
I turned down the radio.
صدای رادیو را کم کردم.
to turn up the radio
رادیو را بلند کردن
A huge crowd turned out to welcome him.
جمعیت عظیمی به پیشواز او رفتند.
How did the meeting turn out?
جلسهی ملاقات به کجا انجامید؟
I turned the lights on.
چراغها را روشن کردم.
to turn on the faucet
شیر آب را باز کردن
His angry tone turned us off.
لحن خشمآلود او ما را دلزده کرد.
to turn off the television
تلویزیون را خاموش کردن
to turn off the electricity
برق را قطع کردن
Our children turned in earlier.
بچههای ما زودتر به رختخواب رفتند.
Farhad turned in his resignation.
فرهاد استعفای خود را داد.
The teacher's head turned toward me.
سر معلم به سوی من چرخید.
Our offer was turned down.
پیشنهاد ما رد شد.
to give an old story a new turn
به یک داستان قدیمی سروصورت تازهای دادن
Before planting we must turn over the soil with a shovel.
پیش از کشت باید خاک را با بیل پشت و رو کنیم (شخم بزنیم).
The rebels turned the political prisoners loose.
شورشیان، زندانیان سیاسی را آزاد کردند.
We turned back an enemy attack.
ما حملهی دشمن را دفع کردیم.
The criticism turned against the critic himself.
انتقاد متوجه خود انتقادکننده شد.
to turn an attack
حمله را پس زدن
Tomorrow he is going to turn fifty.
فردا پنجاه ساله خواهد شد.
do not turn from the path of righteousness!
از مسیر تقوا منحرف نشوید!
to turn someone from his purpose
کسی را از هدف خود منصرف کردن
to turn a blow
در مقابل ضربه جاخالی دادن
When I saw the putrid food my stomach turned.
وقتی که آن خوراک متعفن را دیدم دلم به هم خورد.
She turned the bottle upside down.
بطری را وارونه کرد.
Fry the fish for three minutes, then turn it and fry the other side.
ماهی را سه دقیقه سرخ بکن و سپس آن را پشت و رو کرده و طرف دیگر را سرخ کن.
Ali turned his gun on us.
علی تپانچهاش را به طرف ما گرفت.
to turn a phonograph record
صفحهی گرامافون را پشت و رو کردن
to turn the pages of a book
صفحات یک کتاب را ورق زدن
Amjadi turns the ends of his mustache up.
امجدی انتهای سبیل خود را به بالا تاب میدهد.
to turn a screw
پیچ را پیچاندن
to turn a pretty phrase
عبارت زیبایی را تصنیف کردن
to turn several table legs
چندین پایهی میز را خراطی کردن
to turn the door handle
دستهی در را چرخاندن
Mahmood turned his back on me.
محمود پشتش را به من کرد.
She turned her eyes in my direction.
چشمان خود را به سوی من چرخاند.
The motor turns the wheel.
موتور چرخ را به گردش درمیآورد.
Water turns into ice.
آب تبدیل به یخ میشود.
Turn right at the end of the street.
در انتهای خیابان به دست راست بپیچید.
My head ached and the room was turning around my head.
سرم درد میکرد و اتاق دور سرم میچرخید.
The car turned left and then right.
اتومبیل به سمت چپ و سپس به سمت راست پیچید.
The key won't turn.
کلید نمیچرخد.
Leaves turn in the fall.
در پاییز برگها رنگ عوض میکنند.
After a while, the milk started turning.
پس از مدتی شیر شروع به ترشیدگی کرد.
Her mind has been turned by grief.
اندوه او را دیوانه کرده است.
Attar turned that story into a poem.
عطار آن داستان را به شعر برگرداند.
My father turned Hafez' poems into English.
پدرم اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کرد.
Asghar turned against his former friends.
اصغر با دوستان سابق خود ضدیت کرد.
to turn Hassan's remarks to ridicule
گفتههای حسن را مورد تمسخر قرار دادن
to turn the key in a lock
کلید را در قفل چرخاندن
turned sick by the sight
دچار حالت تهوع در اثر دیدن آن منظره
a writer turned actor
نویسندهای که هنرپیشه شده است
to turn produce into hard cash
محصول کشاورزی را تبدیل به پول نقد کردن
to turn cream into butter
سرشیر را تبدیل به کره کردن
to turn bitter with age
در اثر کهنگی تلخ شدن
As his debts increased, he turned to crime.
چون بدهیهای او زیاد شد دست به تبهکاری زد.
to turn knowledge to good account
علم را در امور خیر بکار زدن
Later on he turned his attention to music.
بعداً توجه خود را به موسیقی معطوف کرد.
to turn one's hand to writing
به نگارش دست زدن (پرداختن)
to turn one's thoughts to monetary matters
افکار خود را به امور پولی معطوف کردن
چرخش، گردش، چرخ، گشت، تغییر جهت، پیچ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a turn for the better
تغییر در جهت خوب
at the turn of this century
در آغاز این قرن
He took another turn around the garden.
او یک بار دیگر دور باغ گشت زد.
The river has many turns.
رودخانه پیچ و خم زیاد دارد.
a sharp turn in the road
پیچ تند جاده
no left turn (is allowed)
گردش به چپ ممنوع (است)
Make a left turn.
به سمت چپ بچرخ (برو).
don't pull the handle; give it a turn!
دسته را نکش؛ آن را یک چرخ بده!
the turn of the tide
تغییر جهت جزرومد
The story has many twists and turns.
داستان پیچ و تاب فراوان دارد.
He went around the turn.
او پیچ را دور زد.
نوبت
You missed your turn.
نوبت خود را از دست دادی.
It is my turn to sing.
نوبت آواز خواندن من است.
It is not your turn yet.
هنوز نوبت تو نیست.
استعداد، میل، تمایل
turn of events
گرایش رویدادها
an inquisitive turn of mind
تمایل (تفکری) به کنجکاوی
The discussion took a new turn.
بحث مسیر تازهای را به خود گرفت.
خاموش کردن یا شدن
(از جادهی اصلی به جادهی فرعی) پیچیدن
(جریان چیزی را) بند آوردن، قطع کردن
دلسرد کردن، بیعلاقه کردن
انجامیدن، شدن، از آب درآمدن، معلوم شدن، پیش رفتن
حضور پیدا کردن، آمدن، حاضر شدن، شرکت کردن
(با سرعت و در مقدار زیاد) تولید کردن، بیرون دادن، برگزار کردن
خالی کردن، درآوردن، بیرون ریختن
بیرون کردن، اخراج کردن، مرخص کردن
معلوم شدن، مشخص شدن، ثابت شدن
(چراغ) خاموش کردن
غلت زدن، جابهجا کردن یا شدن
وارونه کردن، بالا و پایین کردن، پشت و رو کردن
(موتور و غیره) روشن کردن، به کار انداختن
مورد تفکر قرار دادن
تبدیل کردن
خرید و فروش کردن
مشغول شدن، دست به کار شدن، (به کاری) پرداختن
آمدن، رسیدن، حاضر شدن در جایی، پیدا شدن در جایی (معمولاً بهصورت غیرمنتظره و بیبرنامه)
پیش آمدن، پیدا شدن (فرصت یا موقعیت بهتر، معمولاً بهصورت غیرمنتظره و بیبرنامه)
پیدا شدن چیزی (معمولاً بهصورت غیرمنتظره)
دولا کردن، بالا زدن، کوتاه کردن (تا زدن و سپس دوختن لباس)
فهمیدن، کشف کردن، پیدا کردن اطلاعات (معمولاً بعداز گشتن زیاد)
زیاد کردن، بلند کردن (جریان یا صدای چیزی)
در همهی حالات، در کلیهی آزمایشها، دائماً، همیشه
یکی پس از دیگری، بهنوبت، متناوباً
1- خارجازنوبت، بهطورغیرمرتب 2- نابههنگام، بیموقع، نسنجیده
بهنوبت (کاری را) انجام دادن، نوبتی کردن
درست پیشبینی کردن
take a turn for the better (or worse)
(بهویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن
بهنحو احسن، به بهترین طریق، عالی، بسیار خوب
turn and turn about (or turn about)
بهنوبت، بهطور مرتب و منظم
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «turn» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/turn