فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Dislocate

dɪˈsloʊkeɪt ˈdɪsləkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dislocated
  • شکل سوم:

    dislocated
  • سوم‌شخص مفرد:

    dislocates
  • وجه وصفی حال:

    dislocating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
جابه‌جا کردن، از جا دررفتن (استخوان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- His shoulder was dislocated in two places.
- در دو محل استخوان شانه‌اش دررفتگی پیدا کرده بود.
- Families that were dislocated by war.
- خانواده‌هایی که در اثر جنگ آواره شده بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dislocate

  1. verb displace
    Synonyms:
    move remove transfer disrupt disturb disorder misplace shift separate disconnect divide disengage upset break disunite mix up jumble disjoint rummage put out of joint unhinge disarticulate
    Antonyms:
    order keep together

لغات هم‌خانواده dislocate

ارجاع به لغت dislocate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dislocate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dislocate

لغات نزدیک dislocate

پیشنهاد بهبود معانی