با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Dispose

dɪˈspoʊz dɪˈspəʊz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disposed
  • شکل سوم:

    disposed
  • سوم‌شخص مفرد:

    disposes
  • وجه وصفی حال:

    disposing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal
مستعد کردن، متمایل کردن، مایل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- His looks and manner of speaking disposed the audience to accept his demands.
- قیافه و طرز حرف زدن او حضار را مستعد قبول کردن خواسته‌های او کرد.
- In the past, night air was thought to dispose one to sickness.
- در قدیم معتقد بودند که هوای شب آدم را مستعد بیماری می‌کند.
verb - transitive
مرتب کردن، منظم کردن، آراستن، چیدن (اشیا)، مستقر کردن (سربازان)
- The troops were disposed on both sides of the river.
- سربازان در دو طرف رودخانه مستقر شده بودند.
- Please dispose the chairs.
- لطفاً صندلی‌ها را مرتب کنید.
verb - transitive
آماده کردن
- It took hours to dispose the garden for the party.
- ساعت‌ها طول کشید تا باغ را برای مهمانی آماده کنیم.
- The team worked together to dispose the equipment for the game.
- این تیم برای آماده کردن وسایل بازی با یکدیگر همکاری کردند.
verb - transitive
رسیدگی کردن، حل‌وفصل کردن
- He disposed of the problems one by one.
- او مسائل را یک به یک مورد رسیدگی قرار داد.
- We need to dispose these unresolved matters before proceeding.
- باید پیش از اقدام، این مسائل حل‌نشده را حل‌وفصل کنیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dispose

  1. verb place, order; deal with
    Synonyms: actuate, adapt, adjust, arrange, array, bend, bias, call the tune, condition, determine, distribute, fix, govern, group, incline, induce, influence, lay down the law, lead, locate, make willing, marshal, methodize, motivate, move, organize, predispose, prepare, promote, prompt, put, put one’s foot down, put to rights, range, rank, read the riot act, regulate, ride herd on, set, set in order, settle, shepherd, stand, sway, systematize, tailor, tempt
    Antonyms: disarrange, disorder, displace, disturb, mismanage

Phrasal verbs

  • dispose of

    رها کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن، کلک چیزی را کندن، دور انداختن، دفع کردن، دورریز کردن، دور کردن و انبار کردن پس مانده‌ها، دفن کردن، از بین بردن

    برخورد کردن، رسیدگی کردن، جوابگو شدن

    واگذاری کردن، دادن (ثروت و قدرت)

لغات هم‌خانواده dispose

ارجاع به لغت dispose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dispose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dispose

لغات نزدیک dispose

پیشنهاد بهبود معانی