آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۵ تیر ۱۴۰۳

    Array

    əˈreɪ əˈreɪ

    گذشته‌ی ساده:

    arrayed

    شکل سوم:

    arrayed

    سوم‌شخص مفرد:

    arrays

    وجه وصفی حال:

    arraying

    شکل جمع:

    arrays

    معنی array | جمله با array

    noun singular countable C1

    دسته، مجموعه، ترتیب، ردیف، سری

    The musician had an array of instruments on stage, including guitars, drums, and keyboards.

    این نوازنده روی صحنه مجموعه‌ای از سازها از جمله گیتار، درام و کیبورد داشت.

    The garden was filled with an array of colorful flowers.

    باغ پر از دسته‌ای از گل‌های رنگارنگ بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an endless array of new responsibilities

    ردیفی بی‌پایان از مسئولیت‌های جدید

    verb - transitive

    به صف آراستن، آرایش دادن، به صف کشیدن (نظامی)، منظم کردن، ترتیب دادن، چیدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    troops arrayed for battle

    قشون آراسته برای رزم

    Daggers and pistols were arrayed on the wall.

    خنجرها و تپانچه‌ها روی دیوار چیده شده بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The soldiers were all in battle array.

    سربازان به آرایش جنگی درآمده بودند.

    verb - transitive

    پوشاندن، به تن کردن (لباس فاخر یا چشمگیر)

    women arrayed in silk

    زن‌های آراسته به (لباس) ابریشم

    The bride was arrayed in a stunning white gown on her wedding day.

    عروس در روز عروسی خود لباس سفید زیبایی به تن داشت.

    verb - transitive

    حقوق چیدن، ترتیب دادن (ترکیب هیئت منصفه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    The judge carefully arrayed the jury members.

    قاضی بادقت اعضای هیئت‌منصفه را چید.

    The defense attorney argued that the prosecution had improperly arrayed the jury.

    وکیل مدافع استدلال کرد که دادستان هیئت‌منصفه را به‌درستی ترتیب نداده است.

    noun countable

    (نظامی) آرایش، چینش

    The commander organized the soldiers into a strategic array.

    او سربازان را در یک آرایش استراتژیک سازماندهی کرد.

    The soldiers stood in a precise array, awaiting their orders.

    سربازان در چینش دقیقی ایستاده بودند و منتظر دستورات خود بودند.

    noun countable

    حقوق چینش، ترتیب (هیئت منصفه)

    The judge called out the names of the jurors from the array, one by one.

    قاضی اسامی اعضای هیئت‌منصفه را به‌ترتیب یکی پس‌از دیگری اعلام کرد.

    The defense attorney carefully studied the array of potential jurors.

    وکیل مدافع به‌دقت چینش بالقوه‌ی هیئت‌منصفه‌ را بررسی کرد.

    noun countable

    لباس، رخت، جامه (فاخر و چشمگیر)

    She carefully selected her attire for the wedding.

    او بادقت لباس خود برای عروسی را انتخاب کرد.

    He couldn't decide what attire to wear to the job interview.

    او نمی‌توانست تصمیم بگیرد چه رختی برای مصاحبه‌ی شغلی بپوشد.

    noun countable

    آرایه (ساختار داده)

    The scientist analyzed the array of data to identify any patterns or trends.

    این دانشمند آرایه‌ای از داده‌ها را برای شناسایی الگو یا روند تجزیه‌وتحلیل کرد.

    The programmer used an array to store the list of names in alphabetical order.

    برنامه‌نویس از یک آرایه برای ذخیره‌ی لیست اسامی به ترتیب حروف الفبا استفاده کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد array

    1. noun collection, considerable group
      Synonyms:
      lot set bunch cluster bundle collection group body multitude supply host throng arrangement order design pattern formation disposition display lineup show batch clump parade
    1. noun fine clothes
      Synonyms:
      dress clothes attire garb apparel threads duds getup garments finery rig drapes
    1. verb arrange in collection or order
      Synonyms:
      organize arrange group set line up display show exhibit align form range methodize parade systematize
    1. verb dress in fine clothes
      Synonyms:
      clothe dress outfit fit suit up attire deck drape wrap garb decorate deck out tog turn out try on bedeck dog out dud dude up

    سوال‌های رایج array

    گذشته‌ی ساده array چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده array در زبان انگلیسی arrayed است.

    شکل سوم array چی میشه؟

    شکل سوم array در زبان انگلیسی arrayed است.

    شکل جمع array چی میشه؟

    شکل جمع array در زبان انگلیسی arrays است.

    وجه وصفی حال array چی میشه؟

    وجه وصفی حال array در زبان انگلیسی arraying است.

    سوم‌شخص مفرد array چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد array در زبان انگلیسی arrays است.

    ارجاع به لغت array

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «array» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/array

    لغات نزدیک array

    • - arrant
    • - arras
    • - array
    • - array declaration
    • - arrayal
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    sole gyration required scribbler oleato carrot and stick add fuel to the fire crookery crooked linger chess fiend secondary Seattle seasoning غاز تزویر مضیقه ترغیب کردن مقدونیه مغایرت مقاربت مغایر مقیم مغازله مقاوله نامه مذاکره مذاکره کردن تزکیه ذکاوت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.