Lot

lɑːt lɒt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    lots

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb pronoun A1
بسی، بسیار، چندین، قواره، تکه، سهم، بخش، بهره، قسمت، سرنوشت، پارچه، قطعه، توده انبوه، قرعه، محوطه، قطعه زمین، جنس عرضه‌شده برای فروش، کالا، به قطعات تقسیم کردن (با out )، تقسیم‌بندی کردن، جورکردن، بخش کردن، سهم‌بندی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- to draw lots
- قرعه‌کشی کردن، پشک انداختن
- to choose soldiers by lot
- از راه قرعه‌کشی سرباز گزیدن
- her unhappy lot
- سرنوشت ناگوار او
- I would not like to share his lot.
- نمی‌خواستم شریک سرنوشت او باشم.
- my lot in this world
- قسمت من در این جهان
- We divided the land into 300-meter lots.
- زمین را به بخش‌های 300 متری تقسیم کردیم.
- a parking lot
- جایگاه پارکینگ، ماندگاه
- a vacant lot
- یک قطعه زمین خالی
- a burial lot
- محل دفن
- I still have several lots of paper to correct.
- هنوز چندین دسته انشا مانده است که باید تصحیح کنم.
- The first lot of volunteers arrived.
- اولین گروه داوطلبان وارد شدند.
- a stationery lot
- یک دسته کاغذ تحریر
- lots of books
- یک عالمه کتاب
- We saw a lot of horses.
- خیلی اسب دیدیم.
- He is a lot happier.
- او خیلی خوشحال‌تر است.
- Lots of people came.
- مردم فراوانی آمدند.
- I have a lot of friends.
- من دوستان زیادی دارم.
- Thanks a lot.
- خیلی سپاسگزارم.
- He is a bad lot.
- آدم بدی است.
- He got in with hard-drinking, poker-playing lots.
- او با عرق‌خورها و پوکربازها دمخور بود.
- to lot fruit for market
- میوه را برای بازار طبقه‌بندی (خوب و بد) کردن
- They lotted the land.
- آن‌ها زمین را قطعه‌قطعه کردند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lot

  1. noun piece of property
    Synonyms: acreage, allotment, apportionment, area, block, clearing, division, field, frontage, parcel, part, patch, percentage, piece, plat, plot, plottage, portion, property, real estate, tract
  2. noun quantity, often large
    Synonyms: abundance, aggregate, aggregation, amplitude, assortment, barrel, batch, body, bunch, bundle, circle, clump, cluster, clutch, collection, conglomerate, conglomeration, consignment, crowd, great deal, group, heap, load, mass, mess, much, multiplicity, number, ocean, oodles, order, pack, pile, plenitude, plenty, push, reams, requisition, scores, set, stack, stacks
    Antonyms: little
  3. noun portion, share
    Synonyms: allotment, allowance, bite, cut, parcel, part, percentage, piece, quota, ration, slice, take
    Antonyms: totality, whole
  4. noun fate, destiny
    Synonyms: accident, break, breaks, chance, circumstance, decree, doom, foreordination, fortune, hand one is dealt, hazard, karma, kismet, Moirai, plight, portion, predestination, run of luck, way cookie crumbles, wheel of fortune

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت lot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lot

لغات نزدیک lot

پیشنهاد بهبود معانی