گذشتهی ساده:
bunchedشکل سوم:
bunchedسومشخص مفرد:
bunchesوجه وصفی حال:
bunchingشکل جمع:
bunchesتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دور هم جمع شدن، انباشته شدن یا کردن، به هم گرایش داشتن
در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)
the pick of the bunch (the best of the bunch)
گل سرسبد، زبدهترین، نخبه
گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bunch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bunch