گذشتهی ساده:
bunchedشکل سوم:
bunchedسومشخص مفرد:
bunchesوجه وصفی حال:
bunchingشکل جمع:
bunchesخوشه (میوه)، دسته (شاخه و کلید و گل و غیره)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
a bunch of grapes
یک خوشه انگور
a bunch of bananas
یک خوشه موز
She received a beautiful bunch of flowers for her birthday.
برای تولدش دستهگل زیبایی دریافت کرد.
دسته، گروه (از افراد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A bunch of tired old men who dread new things.
دستهای پیر و وامانده که از چیزهای تازه میترسند.
Those soldiers were a devoted and courageous bunch.
آن سربازان گروهی ازخودگذشته و شجاع بودند.
انگلیسی بریتانیایی آرایش و پیرایش جفتبافته (درمورد مو) (bunches)
The little girl's hair was styled in bunches.
موهای دختر کوچولو جفتبافته بود.
The hairstylist suggested putting her hair in bunches.
آرایشگر پیشنهاد کرد موهایش را جفتبافته کند.
جمع شدن، دسته شدن، جمع کردن، دسته کردن
The clouds bunch in the sky before a storm.
ابرها پیش از طوفان در آسمان جمع میشوند.
The students bunch around the teacher.
دانشآموزان دور معلم جمع میشوند.
The farmer bunched the hay.
کشاورز یونجه را خوشهبندی کرد.
برآمدگی، بادکردگی
a strange bunch on my arm
برآمدگیای عجیب روی بازوی من
She noticed a painful bunch on her leg.
متوجه بادکردگی دردناکی روی پایش شد.
انگلیسی آمریکایی یکعالمه
I have a bunch of homework to do before tomorrow.
یکعالمه تکالیف دارم که باید تا فردا انجام دهم.
There's a bunch of food left over from the party.
یکعالمه غذا از مهمانی باقی مانده است.
دور هم جمع شدن، انباشته شدن یا کردن، به هم گرایش داشتن
در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)
the pick of the bunch (the best of the bunch)
گل سرسبد، زبدهترین، نخبه
گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bunch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bunch