با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Spread

spred spred
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spread
  • شکل سوم:

    spread
  • سوم‌شخص مفرد:

    spreads
  • وجه وصفی حال:

    spreading
  • شکل جمع:

    spreads

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
پخش کردن، منتشر کردن، گسترش یافتن، شایع کردن، پراکندن، منتشر شدن، پراکنده شدن، شایع شدن، سرایت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Buddhism spread all over Eastern Asia.
- بوداپرستی در تمام آسیای خاوری گسترش یافت.
- Bad news spreads fast.
- خبر بد زود پراکنده می‌شود.
- The fire was fast spreading to all parts of the building.
- آتش‌سوزی به‌سرعت به همه جای ساختمان سرایت می‌کرد.
- to spread disease
- ناخوشی را سرایت دادن
- to spread rumors
- شایعه‌پراکنی کردن
- This disease spreads only through water.
- این بیماری فقط توسط آب همه‌گیر می‌شود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive verb - transitive
باز کردن، پهن کردن، گستردن
- Spread the carpet in my room.
- فرش را در اتاق من پهن کنید.
- I spread the bedding.
- رختخواب را پهن کردم.
verb - transitive
از هم گشودن، از هم باز کردن
- He put his hand on the table and spread out his fingers.
- دستش را روی میز گذاشت و انگشتان خود را از هم باز کرد.
- My sister spread her arms and gave me a hug.
- خواهرم دست‌های خود را از هم گشود و مرا در آغوش گرفت.
- A bird spreads its wings.
- پرنده بال‌های خود را می‌گستراند.
verb - intransitive verb - transitive
پخش کردن، پخش شدن (چیزی روی چیز دیگر)
- The student spread the newspapers on the floor.
- دانشجو روزنامه‌ها را روی زمین پخش کرد.
- The gardener spread the mulch over the flower beds to protect the plants.
- باغبان مالچ را روی بستر گل پخش می‌کرد تا از گیاهان محافظت کند.
noun countable uncountable
غذا و آشپزی خوراکی مالیدنی، غذای خامه‌مانند، پخشینه (روی نان یا بیسکویت مثل مربا و کره و غیره)
- cheese spread
- پنیر نرم (که می‌توان روی نان مالید)
- My favorite spread for crackers is a creamy garlic and herb cheese.
- خوراکی مالیدنی محبوب من روی کراکر، سیر خامه‌ای و پنیر گیاهی است.
verb - transitive
تقسیم کردن
- The country's wealth was not spread evenly amongst all.
- ثروت کشور بین همه به‌طور مساوی تقسیم نشده بود.
- The teacher spread the cookies among the students.
- معلم شیرینی‌ها را بین دانش‌آموزان تقسیم کرد.
- The company decided to spread the workload among its employees.
- این شرکت تصمیم گرفت حجم کار را در میان کارمندان خود تقسیم کند.
verb - transitive
مالیدن
- to spread bread with jelly
- نان را از مربا پوشاندن
- to spread butter on bread
- روی نان کره مالیدن
verb - intransitive
امتداد داشتن، گسترش یافتن
- The Amazon gradually spreads out and reaches a width of six miles.
- رود آمازون به‌تدریج گسترش می‌یابد و به پهنای شش مایل می‌رسد.
- The suburbs spread for kilometers.
- مناطق حومه‌ی شهر کیلومترها امتداد دارند.
verb - intransitive
نمایان شدن (لبخند)
- When he heard the good news, a smile slowly spread across his face
- با شنیدن این خبر خوب، آرام‌آرام لبخندی روی صورتش نمایان شد.
- The comedian's jokes were so funny that laughter spread and smiles were seen on everyone's faces.
- شوخی‌های این کمدین به‌قدری خنده‌دار بود که قاه‌قاه خنده و لبخند روی صورت همه نمایان شد.
noun uncountable
پخش، گسترش، اشاعه، شیوع
- the spread of aids throughout Africa
- شیوع بیماری ایدز در سرتاسر آفریقا
- the spread of education in the country's rural areas
- گسترش آموزش در روستاهای کشور
noun uncountable
پهنا، وسعت، دامنه، گستره، پهنه
- The wing has a spread of two meters.
- پهنای بال دو متر است.
noun countable
انگلیسی آمریکایی مزرعه‌، زمین (بزرگ)
- His father owns a spread in Kansas.
- پدرش در کانزاس یک مزرعه‌ی بزرگ دارد.
- A spread appeared before our eyes.
- زمین بزرگی جلو چشم ما ظاهر شد.
noun countable
غذا و آشپزی قدیمی سفره‌ی رنگین، غذا (متنوع و رنگارنگ)
- Our hosts put out quite a decent spread.
- میزبانان سفره‌ی رنگینی را تدارک دیده بودند.
- The spread for the Thanksgiving feast was incredible
- غذای جشن شکرگزاری باورنکردنی بود.
noun countable
تفاوت، اختلاف (بین دو مقدار مانند دو قیمت یا نرخ بهره و غیره)
- The spread between the highest and lowest bids for the construction project was surprising.
- تفاوت بین بالاترین و کمترین پیشنهاد برای پروژه‌ی ساخت‌وساز تعجب‌آور بود.
- The spread between the original asking price and the final selling price was quite significant.
- اختلاف بین قیمت درخواستی اولیه و قیمت فروش نهایی بسیار قابل توجه بود.
noun countable
روتختی، رومیزی
- She folded the spread.
- او رومیزی را تا کرد.
- The hotel room had a luxurious spread on the king-sized bed.
- روی تخت کینگ‌سایز موجود در اتاق هتل، روتختی مجللی قرار داشت.
noun countable
دو صفحه‌ی مقابل هم (روزنامه و مجله و غیره)
- Her picture on the center spread of the magazine.
- عکس او در دو صفحه‌ی وسط مجله چاپ شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spread

  1. noun expansion, development; extent
    Synonyms: advance, advancement, compass, diffusion, dispersion, dissemination, enlargement, escalation, expanse, extension, increase, period, profusion, proliferation, radiation, ramification, range, reach, scope, span, spreading, stretch, suffusion, sweep, term, transfusion, transmission
    Antonyms: stagnation, suppression
  2. noun outlay of food, meal
    Synonyms: array, banquet, blowout, dinner, feast, lunch, regale, repast
  3. verb open or fan out
    Synonyms: arrange, array, be displayed, be distributed, bloat, branch off, broaden, cast, circulate, coat, cover, daub, develop, diffuse, dilate, disperse, diverge, enlarge, escalate, even out, expand, extend, flatten, flow, gloss, increase, lay, lengthen, level, lie, multiply, mushroom, open, outstretch, overlay, paint, pervade, prepare, proliferate, radiate, reach, roll out, set, settle, smear, sprawl, spray, stretch, strew, suffuse, swell, uncoil, unfold, unfurl, unroll, untwist, unwind, widen
    Antonyms: close, collect, compress, gather
  4. verb publicize
    Synonyms: advertise, blazon, broadcast, cast, circulate, declare, diffuse, disseminate, distribute, make known, make public, proclaim, promulgate, propagate, publish, radiate, scatter, shed, sow, strew, transmit
    Antonyms: conceal, hide

Idioms

  • spread oneself thin

    خود را گرفتار مشغله‌ی زیاد کردن، در آن واحد در چند کار شرکت داشتن

ارجاع به لغت spread

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spread» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spread

لغات نزدیک spread

پیشنهاد بهبود معانی