فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Feast

fiːst fiːst

گذشته‌ی ساده:

feasted

شکل سوم:

feasted

سوم‌شخص مفرد:

feasts

وجه وصفی حال:

feasting

شکل جمع:

feasts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1

مهمانی، سور، ضیافت، جشن، بزم

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

The feast was so abundant that there was food left over for days.

جشن آن‌قدر پر از غذا بود که تا چند روز غذا باقی ماند.

She called it a feast fit for a king with all the exquisite dishes served.

با تمام غذاهای دل‌پسندی که سرو شده بود، او آن را ضیافتی شایسته‌ی پادشاه نامید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a feast of poetry and music

بزم شعر و موسیقی

noun singular

لذت، خوشی، حظ، ضیافت، شادی‌آفرین، دل‌انگیز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The museum’s art collection was a true feast for art lovers.

مجموعه‌ی هنری موزه، لذتی بصری برای دوستداران هنر بود.

The film was a true feast for the eyes with its breathtaking cinematography.

این فیلم با فیلم‌برداری خیره‌کننده‌اش واقعاً ضیافتی برای چشم‌ها بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a feast for the eyes

موجب تمتع دیدگان

noun singular

گنجینه، سرشار، مجموعه

The festival offers a feast of music, art, and culture.

این جشنواره، گنجینه‌ای از موسیقی، هنر و فرهنگ را ارائه می‌دهد.

The book is a feast of wisdom and storytelling.

این کتاب مجموعه‌ای غنی از خِرد و داستان‌سرایی است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The exhibition was a feast of colors and creativity.

این نمایشگاه سرشار از رنگ و خلاقیت بود.

noun countable

عید (دینی)

The feast of Eid al-Fitr marks the end of Ramadan.

عید فطر، پایان رمضان را نشان می‌دهد.

Families often prepare special dishes for the feast of Thanksgiving.

خانواده‌ها معمولاً برای عید شکرگزاری غذاهای ویژه‌ای تهیه می‌کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the feast of Ramadan

عید ماه رمضان

the feast of Easter

عید پاک

verb - intransitive

جشن گرفتن، خوش‌گذرانی کردن (با خوردن غذای زیاد)

They feasted for seven days and nights.

آنان هفت روز و هفت شب جشن گرفتند.

We feasted until dawn.

تا سحر خوش‌گذرانی کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Christmas is a period of feasting and thanksgiving.

کریسمس دوران جشن و شکرگزاری است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد feast

  1. noun banquet and celebration
    Synonyms:
    dinner treat entertainment festival celebration festivity fete fiesta gala picnic spread barbecue blow carnival merrymaking refreshment regale repast big feed jollification wassail clambake carousal blowout
  1. verb eat a great amount or very well
    Synonyms:
    eat sumptuously dine indulge treat entertain regale stuff wine and dine banquet gorge overindulge stuff one’s face gormandize
    Antonyms:
    fast abstain

Collocations

the feast of nowruz

عید نوروز

movable feast

عید مذهبی که تاریخ آن متغییر است

Idioms

after the feast comes the reckoning

کسی که خربزه می‌خورد، باید پای لرز آن هم بنشیند.

bean feast

(انگلیس - عامیانه) مهمانی پرسرور، جشن مسرت‌بخش

feast one's eyes on

چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن

skeleton at the feast

(شخص یا رویداد) به‌هم‌زننده‌ی خوشی، عیش‌زدا

ارجاع به لغت feast

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «feast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/feast

لغات نزدیک feast

پیشنهاد بهبود معانی