گذشتهی ساده:
fastedشکل سوم:
fastedسومشخص مفرد:
fastsوجه وصفی حال:
fastingشکل جمع:
fastsصفت تفضیلی:
fasterصفت عالی:
fastestسریع، تند، پرشتاب، (اسب، اتومبیل) تندرو، (قطار) سریعالسیر، (شخص) چابک، چابکدست، جَلد (پیچ و شیب) تیز
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
The fast growth of the company was attributed to its innovative products.
رشد سریع این شرکت مدیون محصولات نوآورانهی آن بود.
I prefer using the Fast Dictionary over other dictionaries because it is fast and user-friendly.
استفاده از فستدیکشنری را به دیکشنریهای دیگر ترجیح میدهم زیرا سریع و کاربرپسند است.
The fast car zoomed down the highway.
ماشین تندرو در بزرگراه با سرعت حرکت کرد.
The fast train arrived at the station right on schedule.
قطار سریعالسیر درست طبق برنامه به ایستگاه رسید.
The fast thinker quickly came up with a solution to the problem.
متفکر جلد بهسرعت راهحلی برای این مشکل پیدا کرد.
جلو (ساعت)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
My watch is 5 minutes fast.
ساعت من پنج دقیقه جلو است.
My clock is always fast.
ساعتم همیشه جلو است.
هنر حساس، با حساسیت بالا (فیلم عکاسی)
The fast film allowed me to capture clear images in low light conditions.
فیلم حساس به من این امکان را میداد که در شرایط نور کم تصاویر واضحی ثبت کنم.
Using fast film, I was able to capture the fast-paced action of the soccer game without any blur.
با استفاده از با حساسیت بالا، توانستم حرکت خیلی سریع بازی فوتبال را بدون تاری ثبت کنم.
قدیمی بیبندوبار، بیاخلاق، بیحیا، هرزه، عنانگسیخته (شخص)، توأم با بیاخلاقی، توأم با هرزگی (زندگی و غیره)
The fast celebrity was involved in numerous scandals.
این سلبریتی بیبندوبار درگیر رسواییهای متعددی بود.
The fast salesperson would say anything to make a sale.
فروشندهی بیاخلاق برای فروش هر چیزی میگفت.
ثابت (رنگ)
I always choose fabrics with fast colors.
همیشه پارچههایی با رنگهای ثابت انتخاب میکنم.
I prefer to buy clothes with fast colors.
ترجیح میدهم لباسهایی با رنگهای ثابت بخرم.
سریع، بهسرعت، تند، بهتندی
She ran fast to catch the bus before.
سریع دوید تا به اتوبوس برسد.
I need to finish this project fast.
باید این پروژه را بهسرعت تمام کنم.
The cheetah can run fast.
یوزپلنگ میتواند سریع بدود.
محکم، سفت، سخت، قرص، قایم
the fast knot in the rope
گره محکم طناب
She tied the knot fast.
گره را سفت زد.
روزه
The doctor recommended a 24-hour fast to help cleanse the patient's system.
پزشک برای کمک به پاکسازی سیستم [بدن] بیمار، روزهی بیستوچهار ساعته را توصیه کرد.
I find it challenging to concentrate when I am in the middle of a long fast.
وقتی وسط روزهی طولانی هستم، تمرکز کردن برایم چالشبرانگیز است.
روزه گرفتن، روزه داشتن
She decided to fast for three days.
تصمیم گرفت سه روز روزه بگیرد.
I usually fast for 16 hours each day.
معمولاً هر روز ۱۶ ساعت روزه میگیرم.
باوفا، وفادار (دوست)، استوار، تزلزلناپذیر، پابرجا، ماندگار (دوستی و غیره)
She is a fast friend and will always have your back.
او دوستی باوفا است و همیشه هوای شما را خواهد داشت.
I knew I could rely on her because she was a fast friend.
میدانستم که میتوانم به او تکیه کنم زیرا او دوستی وفادار بود.
ورزش نرم، روان (زمین بازی و میز بیلیارد)
The tennis court has a fast surface.
زمین تنیس سطح نرمی دارد.
The basketball court has a fast surface.
زمین بسکتبال سطح روانی دارد.
افطار کردن، روزهی خود را شکستن، روزهی خود را خوردن، ناشتایی خوردن، صبحانه خوردن
رودخانهی خروشان
(خوراک) زودپز
درخواب ژرف بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fast» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fast