امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Attached

    American: əˈtæt͡ʃt British: əˈtæt͡ʃt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      attaches

    • وجه وصفی حال:

      attaching

    • صفت تفضیلی:

      more attached

    • صفت عالی:

      most attached

    معنی

    adjective
    پیوسته، ضمیمه، دلبسته، علاقمند، وابسته، مربوط، متعلق

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد attached

    1. verb create social or emotional ties
      Synonyms:
      connected linked associated joined tied attached affixed fixed bound bonded glued cemented adhered affiliated tethered annexed appended fastened welded hitched attributed appointed allocated named put detailed seized arrested raided distressed
    1. verb attribute, ascribe
      Synonyms:
      associated imputed ascribed
      Antonyms:
      disunited
    1. verb cause to be attached
      Synonyms:
      connected attached fixed added fastened secured affixed appended coupled clipped moored
      Antonyms:
      disconnected separated removed detached unfastened disunited disjoined severed divorced
    1. verb take temporary possession of as a security, by legal authority
      Synonyms:
      seized impounded confiscated appropriated sequestered
    1. adjective used of buildings joined by common sidewalls
      Synonyms:
      connected affiliated
      Antonyms:
      detached
    1. adjective associated in an exclusive sexual relationship
      Synonyms:
      committed
      Antonyms:
      unattached detached

    لغات هم‌خانواده attached

    ارجاع به لغت attached

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «attached» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/attached

    لغات نزدیک attached

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی