شکل جمع:
attachmentsوابستگی، تعلق، ضمیمه، دنبال، ضبط، حکم، دلبستگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This bone serves as an attachment for the muscles of the wing.
این استخوان عضلات بال را بههم مرتبط میکند.
She developed a strong attachment to Mohsen.
او نسبت به محسن دلبستگی شدیدی پیدا کرد.
their attachment to the liberal wing
وابستگی آنان به جناح لیبرال
This vacuum cleaner has a special attachment for curtains.
این جاروبرقی وسیلهی مخصوصی برای (تمیز کردن) پردهها دارد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «attachment» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/attachment