با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fixture

ˈfɪkstʃər ˈfɪkstʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fixtured
  • شکل سوم:

    fixtured
  • سوم‌شخص مفرد:

    fixtures
  • وجه وصفی حال:

    fixturing
  • شکل جمع:

    fixtures

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
اثاثیه‌ی ثابت، لوازم نصب‌کردنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- All fixtures are included in the house price.
- تمام لوازم نصب‌کردنی روی قیمت خانه گنجانده شده است.
- The old janitor was a fixture in the bank.
- پیش‌خدمت پیر آن‌قدر سابقه‌ی خدمت داشت که مانند اثاثیه‌ی ثابت بانک شده بود.
- plumbing fixtures
- لوازم لوله‌کشی
noun countable
انگلیسی بریتانیایی ورزش مسابقه، رخداد (در موعد مقرر)
- The fixture was rescheduled due to bad weather.
- به‌دلیل بدی آب‌وهوا، این مسابقه به تعویق افتاد.
- The fixture list for the season was released today.
- لیست مسابقه‌های این فصل امروز منتشر شد.
noun
چیز ثابت
- Fixture kitchen lamp
- لامپ ثابت آشپزخانه
- Fixture theory
- نظریه‌ی ثابت
noun
قطعه‌ی نگه‌دارنده
- The fixture held the piece of wood securely in place.
- قطعه‌ی نگه‌دارنده تکه‌ی چوب را محکم در جای خود نگه داشت.
- The carpenter used a fixture to hold the door in place as he installed the hinges.
- نجار هنگام نصب لولاها از یک قطعه‌ی نگه‌دارنده برای ثابت نگه‌داشتن در استفاده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fixture

  1. noun fitting, appliance
    Synonyms: accessory, appendage, appurtenance, attachment, component, device, equipment

ارجاع به لغت fixture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fixture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fixture

لغات نزدیک fixture

پیشنهاد بهبود معانی