فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fixture

ˈfɪkstʃər ˈfɪkstʃə

گذشته‌ی ساده:

fixtured

شکل سوم:

fixtured

سوم‌شخص مفرد:

fixtures

وجه وصفی حال:

fixturing

شکل جمع:

fixtures

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1

اثاثیه‌ی ثابت، لوازم نصب‌کردنی

All fixtures are included in the house price.

تمام لوازم نصب‌کردنی روی قیمت خانه گنجانده شده است.

The old janitor was a fixture in the bank.

پیش‌خدمت پیر آن‌قدر سابقه‌ی خدمت داشت که مانند اثاثیه‌ی ثابت بانک شده بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

plumbing fixtures

لوازم لوله‌کشی

noun countable

انگلیسی بریتانیایی ورزش مسابقه، رخداد (در موعد مقرر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The fixture was rescheduled due to bad weather.

به‌دلیل بدی آب‌وهوا، این مسابقه به تعویق افتاد.

The fixture list for the season was released today.

لیست مسابقه‌های این فصل امروز منتشر شد.

noun

چیز ثابت

Fixture kitchen lamp

لامپ ثابت آشپزخانه

Fixture theory

نظریه‌ی ثابت

noun

قطعه‌ی نگه‌دارنده

The fixture held the piece of wood securely in place.

قطعه‌ی نگه‌دارنده تکه‌ی چوب را محکم در جای خود نگه داشت.

The carpenter used a fixture to hold the door in place as he installed the hinges.

نجار هنگام نصب لولاها از یک قطعه‌ی نگه‌دارنده برای ثابت نگه‌داشتن در استفاده کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fixture

  1. noun fitting, appliance
    Synonyms:
    device component attachment equipment accessory appliance appendage

ارجاع به لغت fixture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fixture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fixture

لغات نزدیک fixture

پیشنهاد بهبود معانی