شکل جمع:
componentsاجزا، جزء، قطعه، بخش
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
The battery is one of the main components of this motor.
باطری یکی از بخشهای عمدهی این موتور است.
Fresh fruit and vegetables are an essential component of a healthy diet.
میوه و سبزیجات تازه جزء حیاتی یک رژیم غذایی سالم است.
The company manufactures various electronic components.
این شرکت قطعات الکترونیکی مختلفی را تولید میکند.
Careful selection of components ensures product quality.
انتخاب دقیق اجزاء، کیفیت محصول را تضمین میکند.
فیزیک مؤلفه (اطلاعاتی که بردار نمایش میدهد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Understanding each component is key to troubleshooting.
درک هر مؤلفه، کلید عیبیابی است.
The x-axis component represents the horizontal force.
مؤلفهی محور x نشاندهندهی نیروی افقی است.
This component is essential for determining the vector's direction.
این مؤلفه برای تعیین جهت بردار ضروری است.
ویژگی، بخش، جزء
Trust is an essential component of any successful relationship.
اعتماد، بخش ضروری در هر رابطهی موفقی است.
Hard work is a major component of achieving your goals.
سختکوشی، جزء اصلی برای دستیابی به اهداف شما است.
Communication is a key component for effective teamwork.
ارتباط، ویژگی کلیدی برای کار تیمی مؤثر است.
ترکیبکننده، ترکیبدهنده، تشکیلدهنده
These are the component ingredients of the recipe.
اینها مواد تشکیلدهندهی دستور غذا هستند.
The engine is a component part of the vehicle.
موتور، از اجزای تشکیلدهندهی خودرو است.
component parts
اجزای ترکیبدهنده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «component» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/component